راهکارهایی برای کتابخوان شدن
خواندن یا خوردن؟!
۱۱:۲۳ ب٫ظ ۲۰-۰۲-۱۴۰۳
باتوجه به شروع نمایشگاه کتاب و مد شدن این چیزها، بر آن شدیم تا راهکارهایی برای کتابخوان شدن ارائه دهیم. این شما و این راهکارها:
۱. عکس همراه با کتاب:
نقش این مورد در کتابخوان شدن اهمیت بسزایی دارد. مثلاً همیشه هنگامی که قصد دارند یک مربی یا مدیر ورزشی را بسنجند، نگاه میکنند که آیا یک عکس با شورت ورزشی دارد یا خیر؟ پس حتماً عکس بندازید.
توصیه اکید این است که برای هنری شدن بیشتر، حتماً بخندید، چه بسی قهقهه و قهوه بزنید، طبیعتاً با کتاب که معلوم شود در بحر کتاب غرق شدهاید. حالا اصلاً خیلی هم مهم نیست که «جنایت و مکافات» (این را بدانید که جنایت و مکافات دو تا کتاب نیست، بلکه یکی است. جایی نگویید دوتاست که بهتان میخندند!) را داستایوفسکی به نیت خنج زدن و به گریه انداختن و روانی کردن مخاطب نوشته. هر کسی هم به شما گیر داد که «کجای این کتاب خندهدار بود؟» اصلاً توجهی بهش نکنید، فقط با عطف کتاب بر سرش بکوبانید. بالاخره کتاب قطور باید به یک دردی بخورد! والا.
۲. اسم برخی کتابها، شخصیتها و جملات معروف را یاد بگیرید:
این مورد بسیار کارا و مهم است. برای اینکه در برخی جمعها خود را کتابخوان و اهل مطالعه نشان دهید، بایستی اینها را بدانید و به کار ببرید. استفاده با ربط و بیربط از آنها هم اهمیتی ندارد. اینجوری همه با گفتن «اوووه!» پی به سطح سواد و مطالعه شما میبرند و انگشت حیرت بر دهانشان میگذارند. حالا میخواهد این استفاده حین پرسیدن آدرس، توسط یک مسافرِ فلکزدهِ در راه مانده باشد که با «بودن یا نبودن؟ مساله این است!» پاسخش را میدهید یا هنگام سفارش قهوه در کافیشاپ با گفتن «همه با هم برابر هستند، بعضی برابرتر!»
۳. کتاب را از ته بخوانید:
از آنجایی که مگر وقت علف خرس است، البته پول علف خرس بود یا نبود؟! حالا علف هر چی هست! پس از آنجایی که یک مو از خرس کندن غنیمت است. اَه… اصلاً خرس را میگذاریم کنار، هرچند سنگین است! پس درنهایت از آنجایی که پول علف خرس نیست و وقتتان را هم از سر راه نیاوردهاید که بنشینید (اگر دوست دارید بایستید، اجباری در کار نیست. والا! ما انقدر به فکر شماییم.) و ببینید آخر داستان، بالاخره بازرس ژاور وا میدهد و ژان والژان را به خاطر یک کف دست نان بغبغی و دو تا کاسه بشقاب کج و کوله و شمعدان زنگ زده ول میکند یا نه! خب پس همانجا در کتابفروشی ته کتاب را بخوانید و قال قضیه را بکنید. هر جا هم صحبتی از کتاب به میان آمد، شما پایان آن را میدانید و میتوانید داستان را لو بدهید و لذت مطالعه را از دیگران سلب کنید. خیلی حال میدهد! خودم انجام دادهام، فقط بعد از گفتن ته قصه، به سرعت محل را ترک کنید که در غیر اینصورت، بنده هیچ مسئولیتی به عهده نمیگیرم. بعداً نگویید که نگفتی.
۴. خلاصه کتاب را بخوانید:
این مورد برای تحکیم مورد قبل یعنی ۳ است، زیرا احتمال دارد گاهی گیر افرادی بیفتید که به غیر از لذت بردن از مقصد، مسیر هم برایشان مهم است. مثلاً از شما درباره نحوه و چگونگی رسیدن قهرمان داستان به پایان قصه بپرسند. در اینجور مواقع به دو روش میتوانید پیش بروید:
اول. ابتدا نفس عمیقی بکشید و سپس دستها را زیر چانه قرار دهید و با باریک کردن چشمهایتان به افق نگاه کنید و بگویید «اوووم! الان حضور ذهن ندارم و از یادم رفته!» و در جواب که میگوید «عه؟! مگه نگفتی همین امروز کتاب رو تموم کردی؟ ماهی قرمز هم به این سرعت یادش نمیره!» هیچی نگویید و فقط به سرعت با صحبت درباره گران شدن کتاب، مسیر بحث را عوض کنید.
دوم. از آنجایی که روش اول ریسک دارد و ممکن است گیر یک آدم سریش بیفتید، پس بهتر است با یک جستوجو در اینترنت خلاصه کتاب را بخوانید تا در مخمصه نیفتید.
۵. کتاب را بخورید:
این یک مورد را دقیق نمیدانم چیست؟ بنا بر توصیه برخی از بزرگان عرصه کتاب که همیشه میگویند «کتاب را باید خورد» یک بار اقدام به این کار کردم؛ ولی متأسفانه مزه خوبی نداشت. مضاف بر اینکه خیلی سخت پایین میرفت. حتی یک صفحهاش داخل گلویم پرید و چیزی نمانده بود که خفه و خدایی نکرده جوانمرگ شوم. درنهایت با کلی مشت و لگد به کمر و انگشت کردن داخل حلق، توانستم عق بزنم و آن را تخ کنم. حالا از مشکلات گوارشی بعدش که تا مدتها سبب یبس شدن و اینها شد میگذرم. کلاً این یک مورد را ندید بگیرید. اصلاً هیچی.
۶. همیشه کتاب دستتان باشد:
در انتها آخرین اصل برای کتابخوان شدن این است که همواره و در هر وضعیتی به همراه خود کتاب داشته باشید. خواه در صف دستشویی در حال قر کمر یا در مترو زیر دست و پای ملت.
چی بودن کتاب هم اصلاً و ابدا محلی از اعراب ندارد. میخواهد «روش کشتن سوسکهای استوایی با دمپایی» باشد یا «حسنی نگو بلا بگو».
فقط دقت کنید که کتاب را به درستی در دستتان بگیرید که اگر برعکس نگه دارید، سه میشود و خیطی بالا میآورید.
ثبت ديدگاه