کفشی که چشم عاشق را کور کرده بود
سیندرلا دختری در مزرعه

راه راه: سیندرلا دختری بود زیبا و آفتاب مهتاب ندیده. مادرش در کودکی می میرد پدرش تجدید فراش کرده و با زنی که دو بچه ی سرتق داشته ازدواج میکند.از بدبختی او پدرش هم می میرد.
سیندرلا با نامادری بزرگ می شود. شاید فکر کنید چقدر بدبخت است اما اینها همه میخواهند نامادری ها را خراب کنند، او را از بچه های خود بهتر نگه داشت.
آن دو دختر سرتق که از حسودی مغزشان فیوز پرانده بود، نقشه ای بس ناجوانمردانه برای سیندرلا کشیدند تا او را به مهلکه ی عشق انداخته و هلاکش کنند.
مرد معتادی را آوردند و بر سر و رویش گچ مالیدند تا کمی سفید و خوشگل شود. به او اسب سفیدی دادند و گفتند فقط در کنار مزرعه پلاس باش. دیگر خماری نمیکشی.
دختران ذلیل شده به سیندرلا گفتند او شاهزاده است. سیندرلا هم در مزرعه او را دید و همانطور یکهو عاشق شد. جوری که به یاد او همش در مزرعه میماند و بیل می زد.
نامادری که از قضیه بو برده بود، دو دختر را در اتاق حبس کرد. هر چقدر با سیندرلا صحبت کرد که او را قانع کند، نشد. نامادری هم گفت عجب کاری کردم یک روز او را به مزرعه فرستادم. پس آن روی نامادریانه خود را نشان داد و او را حبس کرد.
سیندرلا مانند خون آشام چشمانش قرمز شده بود. نامادری دید که مواد شاهزاده قلابی تمام شده و گچ روی صورتش از بین رفته سیندرلا را آزاد کرد.
سیندرلا به یاد عشقش در مزرعه بود و بیل میزد، اتفاقی شاهزاده واقعی او را دید و از او خوشش آمد. آمد که بگوید میتوانم چند دقیقه مزاحمتان شوم، سیندرلا کفش خود را درآورد و نشانه گرفت و زد یک چشم شاهزاده را کور کرد .
شاهزاده کفش را برداشت و رفت تا بیشتر چوب نخورد. آخر آن روز که دیگر خسته شده بود داشت به خانه می رفت دید همان عشقش با لباس پاره نشسته و مانند گهواره تکان میخورد.
رفت و از نامادری معذرت خواهی کرد و تشکر کرد که او را حبس کرده بود که بدبخت نشود.
شاهزاده (واقعی) که کفشش را برده بود دید دنیا برایش همان کفش شده است. فهمید عاشق شده است. دست برنداشت و رفت خواستگاری.
سیندرلا که از شرمندگی چشمش کف پایش بود، نمیتوانست دوباره عاشق شود. میترسید دوباره مثل خون آشام شود. کلی فکر کرد. ایندفعه یکهویی نه کم کم عاشقش شد و ازدواج کرد و خیلی هم نتیجه گرفت.
دو دختر ذلیل شده هم با زور مادر با آن فرد معتاد ازدواج کردند (درست است عقدشان باطل است اما دیگر مجبور بودند) و به سزای اعمال خود رسیدند.

 

#طنز نوشته ها

ثبت ديدگاه