شعر طنز : فرار از دست طلبکار

از این در آمدی، من از آن در به در شدم
از دست قرض تو بخدا دربِدر شدم

هر روز آمدی پی پولت به صد مکان
هر روز در هزار محل مستتر شدم

با این درآمد کم و آن خرج بی شمار
در زیر بار قرض تو شق الکمر شدم!

هر حیله ای که دور نماید تو را، زدم
حتی برای رفتن تو محتضر شدم

اصلا عجیب نیست که زیر فشار قسط
هی کار کردم و دو سه باری پدر شدم

اما از این عجیب تر اینکه چگونه من
با این همه فشار و تورم پسر شدم

افتاده ام به پیسی و درماندگی عجیب
بیچاره بودم، از همه بیچاره تر شدم

در پاسخ تمامی فریادهای تو
خود را زدم به کوچه ی چپ، لال و کر شدم

از لطف و خیر حضرتتان بنده بارها
بر اتهام «مفتخوری» مفتخر شدم

بهر ادای قرض تو از بس دویده ام
لاغر تر و نحیف تر از نی شکر شدم

هر محفلی که نام طلبکار برده شد
از جای خویش جستم و مثل فنر شدم!

ترک محل نمودم و فی الفور، اَلْفرار
تا از حضور حضرتتان با خبر شدم

شش سال پیش بود که از دست قرض تو
آواره بین صخره و کوه و کمر شدم

چندی به غرب رفتم و پنهان شدم به شوش
چندی به شرق رفتم و در کاشمر شدم!

عقل از سرم پرید ز بس پاپی ام شدی
آخر گریختم وَ سفر را قطر شدم!!

ثبت ديدگاه




عنوان