مشت و مال «دیو، چو بیرون رفت»
قلب ما باند فرودگاه توست

جسم بی‌جان وطن را عطر روح الله، تو
در مصاف با شیاطین عین حزب الله، تو
نام تو آمد تمام نابکاران الفرار
پهلوی جن بود انگاری و بسم الله، تو

طاهره ابراهیم نژاد

 

قربان پاگُن و واکسیلتان دپو شدیم
بستیم کل منطقه را و ولو شدیم
این آیت اللهی که رسیده قیام کرد
شاهنشها شما به درک ما چلو شدیم

ابراهیم صفائی

 

یک روز شاهِ مختلسین می‌کند فرار
آن هم به اسم رفع کسالت! که شد خیار!
یک روز هم رها شدن از بند بردگی‌ست
آمد امام و تودهنی خورد بختیار

محمد عظامی

 

رویای صادر داشت آن لحظه که با طیاره می‌رفت
با ۳۸۰ تا ساک خفن بیچاره می‌رفت
از بس که اند سادگی رفتند در غربت، خدایی
انگار بر او و فرح واجب شده کفاره می‌رفت!

مرضیه قاسمعلی

 

هنوزم، قلب ما، باند فرودگاه توست
خمینیِ دیگری، سایه‌ی همراه توست
روح خدا شد هلال، قرن که شد چهارده
حضرت صاحب‌زمان، کشور من ماه توست

محمد عظامی

 

گفتند که او حوصله‌اش سر رفته
از بهر سفر همره دلبر رفته
وقتی که دگر رفت همه فهمیدند
در اصل به همراه فرح در رفته

محمدعلی کمالی مقدم

 

ثبت ديدگاه




عنوان