شبی با محمدرضاشاه درباب آن قرارداد برد- برد
مغزهای کوچک گندزده!

راه راه: کپه ی مرگمان را گذاشته بودیم که تنمان رفت روی ویبره. گفتیم باز کدام “پدر در تنورِ پدرمان سوخته ای” دارد از روی کتاب تاریخ روخوانی میکند که ما لرزمان گرفته!؟ بتمرگید سر تبلت تان توپ هوا کنید، حداقل فردا یک وکیلی، وزیری، نماینده ای بشوید. داشتیم چند فحش +شاه دیگر حواله میکردیم که صدای دینگی بلند شد. انگشتِ لایکمان خبردار شد نوتیف پیامک از دیار فانی است. دعوتمان کرده بودند برنامه ی صندلی شاه. با خود گفتیم ما آن زمان که باید جواب میدادیم، ندادیم! اما برای اینکه به عمال حکومت نشان دهیم ما چقدر خوب بودیم، رفتیم.

همین که روی صندلی جلویش نشستیم، فهمیدیم به جای غذا، کتاب تاریخ جویده و ذره ای پس نداده! لاکردار بوی زندانیان ساواک خودمان را میداد. ناخن هایش دلمان را داشت به خاطرات مان می برد که مردک یکهو پرسید: چرا این سند استعماری را امضا کردید؟!
گفتیم: ما که مدتی است احساس فوت شدگی میکنیم، بروید از مجلس…
پرید وسط حرفمان گفت: کاپیتولاسیون را میگویم!
گفتیم: هااا! ما فکر کردیم اف ای…
باز پرید وسط حرفمان گفت: چرا؟؟؟
گفتیم: جهت برقراری صلح. ما اگر آن را امضا نمی کردیم تو الان به ترامپ میگفتی دَدی! دیدیم اوضاع آمریکا طوریست که خیلی ها بدون هیچ امضایی، ناخواسته به ترامپ میگویند ددی؛ پس در ادامه سکوت نمودیم تا جواب ابلهش باشد.
گفت: این یعنی پذیرش توحش مردم کشور و استعمار نوین.
گفتیم: حرف که باد هواست. مهم این بود مردم اینطور نبودند.
گفت: چرا کاری کردید که یک مستشار آمریکایی از محاکمه قضایی داخل کشور مصون باشد؟
گفتیم: آنها زبان هموطن خود را بهتر می فهمیدند. ما تهش میخواستیم به او یک کشیده بزنیم، خب در کشور خودش بزنند! اینطور انگ توحش هم نمیخوردیم. تازه ما در تامین بودجه زندانیان خودمان مانده بودیم، پول میدادیم به زندانیان اجنبی؟!
گفت: این یعنی سگ آمریکایی از مردم کشورت باارزش تر است!
گفتیم: سگ هم عین اولاد ماست. مگر ما چه کمتر از این سلبریتی ها داشتیم؟
گفت: این یعنی اتباع این کشور میتوانستند هروسیله ای را وارد کنند بدون اینکه محاکمه شوند!
گفتیم: اولا ما کسی را جاج نمیکنیم. دوما درست است از زیرخروارها خاک آمده ایم اما پایمان را به فرنگ گشاییده و دیده ایم که این فرنگی ها از جنس بنجل استفاده نمی کردند. هرچیز می آوردند خوب بود. دستشان هم درد نکند.
گفت: در هیچ کشوری به این شیوه چنین سندی امضا نشده.
گفتیم: ما همیشه دوست داشتیم اسم ایران تک باشد. شما چرا انقدر بخیل هستید؟!
گفت: (بیخیال! یک چیزی گفت که اگر پدرمان هم میشنید سرخ میشد)
گفتیم: از آن تندیسها نمیدهید بگذاریم سر قبرمان تا هرروز چشم مان بهش باشد؟
گفت: (بیخیال! بازهم یک چیز بدتری گفت که اگر پدرمان هم میشنید جزغاله میشد )
خواست سوال دیگر بپرسد، گفتیم: مدتی است احساس خستگی میکنیم، برمیگردیم همان گوری که بودیم، خفه لطفا!
و صندلی شاه را ترک کردیم.

ثبت ديدگاه




عنوان