شعر طنز
مهندس نام من نیست!
۱۰:۴۴ ب٫ظ ۲۱-۰۹-۱۳۹۶
راه راه: منم آن فارغ التحصیل بیکار
که دارم درد دلها با تو بسیار
چو گشتم فارغ و مدرک گرفتم
شدم از شور و شادی بنده بیمار
شدم دردانه ی مامان و بابا
که گویی من زدم لایی به نِیمار
سپس آوازه ام در شهر پیچید
شدم مشهور توی کوچه بازار
مهندس می شنیدم نام خود را
به شهر و روستا از درب و دیوار
بزرگ و کوچک و پیر و زن و مرد
مهندس؛ آی مهندس؛ گشت تکرار
هدایا می ستانیدم از آنها
دو دانه سی دی و یک دانه گیتار
پس از یک جشن بی اندازه باحال
شدم آواره تا پیدا کنم کار
ادرارات و صنایع زیر و رو شد
نجستم کار و از غم می زدم زار
دو دستی می زنم بر سر که دیگر
طنابی نیست تا خود را زنم دار
“ز دست دیده و دل هر دو فریاد”
زدم داد و فغان و غرّش و جار
همانا مدرکم را لوله کردم
سپس کردم فرو در معبرِ غار
منی که فارغ و بیکارم اکنون
الهی که زند من را یکی مار
برادر جان مهندس نام من نیست
منم آن فارغ التحصیل بیکار
ثبت ديدگاه