خاطرات یک مسئول
چالش چاله ها
۲:۰۰ ب٫ظ ۳۱-۰۵-۱۴۰۰
راه راه:
امروز اداره خلوت بود. دیدیم وقت خوبی است که از بستههای فرهنگی اداره آن طرف خیابان استفاده کنیم. جعبهای را که بیسکویتهایش کرم داشت باز کردیم و مشغول شدیم که صدای داد و بیداد در ساختمان بلند شد. رفتیم دیدیم ارباب رجوع است. شاکی هم بود. ایشان را به خویشتنداری دعوت کردم. بعد از اینکه مطمئن شدم صفش را از صف اغتشاشگران جدا کرده است مسئله را جویا شدم. ظاهرا مدتها بود آسفالت خیابان خانهشان را به صورت زیگزاگ از ته درآورده و خاک زیرش را به عمق چهل سانت کنده بودند. وجود بارندگی و گرفتگی جوی آب خیابان هم شرایط را از آنچه که باید سختتر کرده بود. دیدم الکی الکی انگار حق دارد. تصمیم گرفتم برای حل این مشکل در اسرع وقت اقدام کنم.
کار جهادی بود و خلأ حضور میدانی به شدت احساس میشد. متاسفانه بیشتر جادههای آن منطقه هم ناهموار بودند. بیدرنگ دستور خرید فوری دو خودروی شاسی بلند و یک خودروی نیسان تویویتا را دادم. دو هفته بعد ماشینها آمدند. چون خیلی تمیز بودند رگ غیرتمان برای بیتالمال به جوش آمد. گفتیم آنها را فعلا بگذارند برای کارهای سبکتر. با همان خودروهای قبلیمان رفتیم سر صحنه. خیلی زود از فضا متاثر شدیم. جاده شبیه دشتی بود که عدهای در جستوجوی گنج، گله به گله آن را کنده بودند. مردم در عذاب بودند. باید هرچه سریعتر فکری میشد.
صبح روز بعد فکرهایم را کردم. درخواست تشکیل جلسهای اضطراری دادم. با همکاری معاونت اجرایی، مشاور امور اداری و برنامهریزی و همینطور بچههای واحد آیتی یک فایل اکسل از متولیان امر تهیه شد. جز آنها اسم چندنفر را هم اضافه کردم که بعدا نگویند چرا ما را مسئول حساب نکردید. چندتایی را هم به جهت وزین شدن جلسه نوشتم. همیشگیها هم بودند. برای سهولت در امور آتی و برقراری نظم جلسه از مراجع انتظامی هم خواستیم یکی باشد، شاید هم دوتا. دوست داشتم از اداره آن طرف خیابان هم یکی میبود. هرکاری کردم نشد. سه تاریخ پیشنهادی را انتخاب کردیم. پراکندگی و مشغله دوستان بسیار زیاد بود. قبل از اینکه دعوا بشود وارد شدم و با رایگیری در تلگرام به قائله خاتمه دادم. به منشی تاکید کردم مدام با دعوتشدگان در تماس باشد و جلسه را یادآوری کند. از طرفی به دلیل اهمیت جلسه نباید خطر میکردیم. دستور دادم بلیتهای مورد نظر هرچه سریعتر تهیه شود و لنگ چارتر نماند. مقداری از ردیف بودجه امور عمرانی شهرستان و به همان مقدار از بودجه شرایط بحرانی و اضطراری را به تهیه پیشنیازهای جلسه اختصاص دادم. مکررا نیز تاکید کردم برای کاهش هزینهها حتما از فروشگاههای بزرگ خرید شود. یک کد تخفیف هم داشتم که دادم استفاده کنند.
جلسه تشکیل شد. فضای واقعا پویایی بود. بسیاری از دوستان را خیلی وقت بود ندیده بودیم. همه گرم لبخند و گفتوگو بودند و از لزوم چنین دورهمیهایی میگفتند. کلی از هم حقیر تشکر شد. واقعا یکی از نقاط عطف حیات اداری بنده بود. الان که فکر میکنم واقعا زشت بود که جلوی در بنری چیزی نزده و مقدمشان را گرامی نداشته بودیم. به هرحال بعد از ناهار جلسه رسمیت پیدا کرد و صحبتها شروع شد. دوستان ابعاد کلی ماجرا را تبیین کردند و دیدگاههای خود را در مورد موضوع مطرح شده گفتند. درنهایت بیشتر حاضرین به این نتیجه رسیدند که این مشکل در بسیاری از مناطق گریبانگیر مردم غیورمان شده است و نیازمند درمانی ریشهایست که از وقت و حوصله این جلسه خارج است.
ناراحت شدم. حس کردم بخاری از این جلسات بلند نمیشود. باید خودم آستینها را بالا میزدم و دست به کار میشدم. هدف آسفالت هرچه سریعتر آن خیابان بود. خیلی زود با یکی از پیمانکاران قدیمی و خوشنام منطقه تماس گرفتم. هفته بعد در قالب یک صبحانه کاری به دفترم آمد و رودررو مشکلات و اضطرار کار را برایش توضیح دادم. او هم خداروشکر اعلام آمادگی کرد و گفت در صورت تامین منابع مالی میتواند کار را از همین ماه بعد شروع کند. خبر خوبی بود. مقدمات کار را فراهم کردم. بودجه مورد نظر را به سختی تهیه کردیم. متاسفانه قبل از شروع کار بخش بزرگی از آن هزینه شده بود اما نمیتوانستم کار مردم را به تاخیر بیندازم. با کمک بچههای آیتی کمی اعداد را جابجا کردیم و مشکل حل شد. پیمانکار اما قانع نبود. چند جلسه تشکیل شد و توافق کردیم صرفا قسمتهای که آسفالت ندارد آسفالت شود. ضمنا از ارتباط شخصیام با پیمانکار استفاده کردم و به صورت شفاهی از او قول مردانه گرفتم که قبل از آسفالت در چالهها خاک بیندازد. خوشبختانه بعد از بسیاری از موانع کار داشت به سرانجام میرسید که نامه اداره کل بازرسی آمد.
نامه واقعا ناجوانمردانه بود. طبق آن برای شروع پروژه و انتخاب پیمانکار کل نیازمند انجام مناقصه بودیم. متاسفانه قانون مدام دستوپایمان را میبست. با دوستان جلسهای گرفتیم و دیدیم چارهای نیست، باید مطابق با قوانین عمل کرد. صبح روز بعد بودجه فرهنگی را بالاخره به کار بستم. آگهی مناقصه را در سیزده روزنامه کثیرالانتشار چاپ کردیم، همچنین در صفحه گلاسه تمامرنگی سی و دو ماهنامه با موضاعات مختلف. برای چاپ مجبور شدیم تا آخر ماه صبر کنیم. در فرصت دو هفتهای مناقصه دوازده درخواست به دستمان رسید. همه را باز کردیم و قیمت پیمانکار خودمان را پایینتر از همه رد کردیم که کار پیش برود. قیمت یکسوم توافق قبلی بود. به او قول دادم یک سوم دیگر را از محل اعتبار بودجه تخصیصی به صنایع در حال رشد خانگی تامین کنم. به دلیل هزینههای بالای چاپ برای یک سوم باقیمانده نمیشد کاری کرد. با پیمانکار به توافق رسیدیم که صرفا یک طرف مسیر را آسفالت کند. ابتدا قبول نکرد، ولی وقتی گفتم طرفی را کمتر چاله دارد بردار پذیرفت. قرار بر طرفی شد که به سمت میدان است. برای حفظ جان مردم و جلوگیری از شاخبهشاخ شدن و همینطور رعایت عدالت بین ساکنین این طرف و آن طرف خیابان با اداره راهنمایی و رانندگی تماس گرفتم. از آنها درخواست کردم خیابان را به سمت میدان یکطرفه کنند. گفتند اتفاقا خودشان این موضوع را در دستور کار داشتهاند ولی دقیقا در جهت عکسش. یک جعبه شیرینی فرستادیم و عصرش تابلوی یکطرفه شدن خیابان به سمت میدان نصب شد. ماشینهای راهسازی هم هفته بعد وارد عمل شدند و کار جدیجدی شروع شد. جهت جلوگیری از اسراف مراسم کلنگزنی را فاکتور گرفتیم. با اینحال روی بریدن ربان تاکید کردم و رئیس اداره آن طرف خیابان را هم در فهرست مهمانان ویژه و در ردیف ویآیپی قرار دادم. یادش بخیر، وقتی کار تمام شد با ماشینهای نوی خریداری شده خیابان را طی کردیم. به نظرم جا داشت پیمانکار قبل از آسفالت در چالهها بیشتر خاک بریزد. البته باز همین هم خوب بود. در کل از عملکرد مجموعه راضی هستم و به خودم نمره هشت میدهم از هشت.
ثبت ديدگاه