بابای ما بقایای عمر شما شده است
یک نامه مرحمانه!
۵:۳۹ ق٫ظ ۱۲-۰۵-۱۳۹۵
آقا اجازه! سلام
اجازه! خیلی مذعرت می خواهیم که این نامه را برای شما می نویسم. مامان گفت که ننویسیم زیرا ممکن است رایانه ما را خود به خود قطع شود اما دل ما چون پر از درددل بود پس خودم تصمیم گرفتم که بنویسم.
اجازه! بابای ما بقای عمر شما شده است. او در یک کارخانه خیلی بزرگ کار می کرد اما کارخانهشان از دوسال پیش تعطیل شده بود مثل ان روز که مدرسه ما تعطیل شد و ما را با اتوبوس بزرگ به زمین چمن آوردند و خیلی داد زدیم و جیغ کشیدیم دست هم تکان تکان دادیم. من و مامانم در یک خانه بزرگ و پر از درخت بقل خانه شما چند پله پایین تر از حیات زندگی می کنیم. مامان ما در کارهای خانه به صاحب این خانه کمک می کند. بجایش مامانم لباسهای پسر آنها را برای من خرید می کند آخر آنها یک پسر اندازه من دارند و سه عدد ماشین بزرگ.
در اینجا همه خوانواده ها ماشین و خانه بزرگ دارند مثل ماشین شما چون کارخانه های که در آن کار می کنند همه ش تعطیل نمی شود مامان می گوید هیچوقت تعطیل نمیشود. و یک بار هم می گوید که بابا زیاد زیاد ناراحتی خورد تا تمام شد. من پرسیدم ادم ها که چیزی می خورند که بزرگ می شوند و لباسهای خوشگل میپوشند – مثل شما ولی مامان گفت چون آنها هم شهری هستند و هم دیگر را می شناسند راست می گوید یکبار که با بابا تنها بودیم و داشت در رادیو اخبار را گوش می داد در آنجا یک چیزی گفتند بابا هم سرش را تکان داد و گفت اگر من هم فامیل حرزات بودم الان هم سررافی داشتم هم در بانک میشدم و هم آنقدر به دانشگاه میرفتم تا دوکتور شوم. من هم خیلی دوست دارم دوکتور شوم تا دست های مامان و کمر و پاها و سر و زانوهایش را خوب کنم. لطفن مرحمانه دستور بدهید که من را هم در همان دانشگاهی که در رادیو گفت اسم نویسی کنند. مچکریم
نه دیگه این دانشگاه برای امثال شما نیست چون شما برادر دکتر کلیددار ندارید!