بلک فرایدی ما و بلک فرایدی اونا
شام آخر
۸:۵۱ ق٫ظ ۰۹-۰۹-۱۳۹۸
راه راه: پنجشنبه ۲۸ نوامبر ۲۰۱۹ .. نیویورک
ساعت ۱۰ شب روز پنجشنه ۲۸ نوامبر است. امیلی در آشپزخانه مشغول جمع کردن میز شام است.. ویکی و ریکی و استرلا توی اتاقشان هستند… راستش امشب شام خوردنمان خیلی طول نکشید .. انگار همه میدانستند این آخرین شام مشترکی است که با هم میخوریم .. سر میز شام به هر کس نگاه میکردم نگاهش را میدزدید ..
پارسال همین موقعها بود که بچهها عمو مارتینشان را از دست داده بودند .. آنها خیلی مارتین را دوست داشتند؛ وقتی خبر مرگ مارتین را دادم اشکشان بند نمیآمد .. خیلی سعی کردم به آنها بفهمانم که عمویشان مثل یک قهرمان مرد و تا آخرین لحظه جنگید ولی آنها فقط سه تا بچه هستند.
خدای من ، چطور میخواهند با نبودن من کنار بیایند…
بعد از من چه بلایی سر آنها میآید .. این هیولا چنگ انداخته روی زندگی ما و دارد یکییکی ما را میبلعد ..اول پدرم، بعد مارتین، حالا هم من… اشتهای این هیولا سیریناپذیر است..
من نمیترسم .. پذیرفتهام و با آن کنار آمدهام
اگر ازمن بپرسید چه تصویری از فردا جلو چشمانم است، میگویم … جنگیدن تا آخرین لحظه مثل یک قهرمان، برای به دست آوردن جنسهای تخفیف خورده…
فردا ۲۹ نوامبر است ..
بلک فرایدی ..
پدر…. مارتین … من دارم می آیم .
( شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸… تهران )
ساعت ۱۰ شب شنبه ۹ آذر است… میز شام را جمع کردم… کتی بانو، بردیا، سام و سامیه هر کدام رفتند توی اتاقشان …راستش امشب شام خوردنمان کمتر از همیشه طول کشید .. هنوز اولین تیکه استیک را نخورده بودیم که کتی گفت دیروز بلک فرایدی بود… حیف شد… امسال هم نتوانستیم برویم.
سام گفت: بابا! بلک فرایدی چیه؟ گفتم آخرین پنجشنبهی ماه نوامبر روز شکرگزاری است و روز بعدش بلک فرایدی… گفت: بابا نوامبر نه نوامبِر… گفتم: آره پسرم نوامبِر… بعد ادامه دادم در این روز یک سری فروشگاهها اجناسشان را با تخفیفهای خیلی خیلی باورنکردنی به حراج میگذارند … مردم هم از چند ساعت قبل توی صف میایستند تا اجناس را بخرند. اینجوری هم مردم به فروشگاهها کمک میکنند و هم فروشگاهها به مردم. این باعث پیشرفت فرهنگ و اقتصاد کشوری مثل آمریکا شده است.
سام گفت: بابا تو همیشه میگی آخر فصل که میشه فروشگاهها جنسهای به دردنخور و بنجلشون رو تخفیف میذارن تا روی دستشون باد نکنه، برا همین هم هیچوقت نمیذاری مامان ازشون خرید کنه. تازه هر وقت یه جا صف میبینی میگی باز این جهان سومیها رو مثل گوسفند به صف کردن تا قربونیشون کنن!
گفتم پسرم اینجا با آنجا فرق دارد .. همیشه ی خدا تو صف های اینجا دعوا میشود .. همین امروز تو صف پمپ بنزین باهم بودیم دیدی دعوا شد .. ولی آنجا فرهنگ مردم آنقدر بالاست که اصلا دعوا معنی ندارد… بردیا گفت: ولی بابا دعوای امروز رو که خودت شروع کردی .. هی بوق زدی به ماشین جلویی گفتی مرتیکه ی دوزاری زودتر بجنب بنزینتو بزن کار داریم .. اون آقا هم عصبانی شد و دعواتون شد.
خواستم جواب بردیا را بدهم که سامی گفت : بابا یه نوشته از یه آقایی به نام پیتر اومده تو اینترنت و داره دستبهدست تو اینستا و تلگرام می چرخه به اسم ” شام آخر “… بیا ببین چی نوشته… تبلت را از دستش گرفتم .. همیشه سرش تو این صاحاب مرده است .. خدا لعنت کند کسی را که تبلت را اختراع کرد … شروع کردم به خواندن .. نوشته بود فردا قرار است بمیرد .. برادرش و پدرش را دقیقا در همین تاریخی که قرار است خودش بمیرد از دست داده… از هیولایی نوشته بود که اعضای خانوادهاش را یکییکی میبلعد… ابتدا فکر کردم بیماری موروثی مثل سرطان دارند ولی آخرش نوشته بود فردا قرار است برود بلک فرایدی و از آنجایی که برادر و پدرش سالهای قبل زیر دستوپا مرده بودند، احتمال میداده خودش هم زیردست و پا له شود.
خودم را نباختم… به سامی گفتم پسرم ماندن افراد زیردست و پا در ازدحام جمعیت یک چیز کاملاً طبیعی است .. اینها خانوادگی بدشانس و کمی هم تنبل هستند که زیردست و پا مردهاند .. سامی گفت: ولی بابا پیتر که زیردست و پا نموند ..گفتم خب باباجان امسال حتما نظارت را بیشتر کردند که کسی اذیت نشود. سامی دوباره گفت: جمعه توی فروشگاه با اسلحه کشتنش…
به بچهها گفتم سریع بروند توی اتاق و من هم میز شام را جمع کردم.
امروز شنبه ۹ آذر ۹۸ …
واقعا برای من بلک فرایدی بود ..کمی مایل به برون.
ثبت ديدگاه