نسخه اصلي يك قصه خيلي كُهن
دو لاشخور و یک کفتار
۱۱:۰۱ ق٫ظ ۱۹-۱۱-۱۳۹۸
همین اول قصه بگویم که نسخههای دیگری از این قصه که با سلبریتیهای دیگر مثل لکلک و لاکپشت یا مرغابی و خرچنگ دیدهاید، همگی فیک هستند و اصل قصه همین است که من میگویم. پس در یک جایی روی زمین، دوتا لاشخور و یک کفتار بودند. روزی لاشخورها گفتند جنازههای اینجا کم شده و ما میخواهیم به آنسوی دریا برویم. کفتار گفت: مرا هم با خودتان ببرید. لاشخورها گفتند باشه، بیا وسط این چوب را با پوزهات بگیر تا ببریمت. کفتار گفت: اول روباه را ببرید ببینم چهطوری است! لاشخورها روباه را بُردند و برگشتند. کفتار پرسید: سالم رسید؟ لاشخورها گفتند: آره. فقط کمی زودتر پیاده شد! کفتار گفت: اگر راست میگویید، شغال را هم ببرید ببینم! لاشخورها شغال را هم بُردند اما فقط یکی از لاشخورها برگشت. کفتار پرسید: سالم رسید؟ لاشخور گفت: آره! فقط کمی ضربه مغزی ملایم شده که دُرست میشه. اون یکی لاشخور هم موند کنارش که سرپا بگیردش!
کفتار گفت: اگر گاو را هم همینطور سالم ببرید، آنوقت من هم میآیم. لاشخور رفت پیش گاو تا با پوزهاش وسط چوب را بگیرد و…، اما گاو نگاهی به جثه خودش و چشمهای لاشخور انداخت و گفت: من دوبرابر کرایه را میدهم، تو بگو بُردیمش، من هم میگویم بُردهشدهام. این هم شیرینی بچهها!
لاشخور آمد پیش کفتار و گفت: گاو را هم بُردم. کفتار گفت: دِکی!(در نسخهای دیگر، «زِکی» آمده)، من با آن چوبی که دوسرش نجس شده، تا سرکوچه هم نمیآیم، تازه هنوز ۲۵ سال نشده که!
اومدیم یه تک پا یه سر به راه راه عزیز بزنیمو تمام یه ساعته گیریم دلمون نمیاد نخونده بگذریم…
خدا قوت به همگی