نسخه اصلي يك قصه خيلي كُهن

دو لاشخور و یک کفتار

گاو نگاهي به جثه‏ خودش و چشم‌هاي لاشخور انداخت و گفت: من دوبرابر كرايه را مي‏دهم، تو بگو بُرديمش، من هم مي‏گويم بُرده‌‏شده‌‏ام. اين هم شيريني بچه‏‌ها!

جاسوئیچی شُغال

گفت: به‏‌به! چه سري، چه دُمي، عجب ديپلماسي و پايبندي‏‌اي! آن پنير باقي‏مانده را هم به من بده تا اينستكس‌‏اي به تو بدهم، مگو چيست اينستكس!




عنوان