معرفی کتاب داستان بچه مثبت مدرسه اثر یاسر عرب
بچه مثبت و زوزه ی شیلنگ
۱۱:۳۲ ب٫ظ ۰۵-۰۹-۱۳۹۶
راه راه: صحبت های کلیشه ای و لازم
کتابی که قصد دارم به شما معرفی کنم « بچه مثبت مدرسه » نام دارد، کتابی که انتشارات «سپیده باوران» در سال ۹۰ آن را به دست چاپ سپرد، و «یاسر عرب» زحمت نویسندگی آن را متقبل شد و دست در دست ناشر آن را با قیمت ۳ عدد نان سنگک(۳ تومان(چاپ۹۳)) به بازار کتاب روانه کرد تا هزینه کتک هایی که یاشار در مدرسه از «گربه نره» و « اسمش رو نیار» خورد را از خوانندگان بستاند، البته خانم «پریسا تشکری» طراح جلد هم نقش عمده ای در این زورگیری داشتند، اما انصافاً قیمت با نسبت لذتی که از کتاب می برید کم است، خدایشان خیر کثیر به مابقی شرکا هم بدهد، راستی گفتم یاشار… کم کم متوجه می شوید کی را میگویم…
شروع طوفانی
شروع « بچه مثبت مدرسه» به قول فوتبالی ها یک شروع طوفانی دارد، مخصوصا برای افرادی مثل من که زخم خورده ی مدرسه، آن هم مدارس دهه ۷۰ و بخشی از دهه ۸۰ هستیم-دهه ۶۰ ایها که زخم خورده نیستن، قطع عضو شدن در مراکز آموزشی و تربیتی، بیچاره های نسل سوخته- و به قول ژورنالیست ها قلابش را در دهان خوانندگان گیر می اندازد، اگر بخوانید متوجه میشوید قلاب نیست که، بلکه تور ماهیگیریه لامصب…
قهرمان و ضد قهرمان
داستان در مورد پسر بچه ای بالقوه زرنگ و شر و شیطونی است که در زندگی با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند از جمله درگیری با دار و دسته مخوف «اصغر کاردی»، کلنجار با ائتلاف ناظمان و مدیران، گرسنگی، یتیمی و اخراج از مدرسه و… اوج هیجان اکشن کتاب درگیری یاشار، با اکبر، نوچه ی «اصغر کاردی» و اجرای انواع فنون رزمی بر او و حوادث بعد این درگیری است و به وفور در این داستان ضد قهرمان موج می زند که کار را بر یاشار سخت می کند و او را مجبور به رفتن در کمد می کند(محل آرامش یاشار)، ولی کش و قوس ها درسته ابتدا او را به کفر گویی می کشاند اما نمی توانند یاشار را مغلوب کنند و دست آخر پرچم دانشآموزان مخالف این نظام آموزشی بالا میرود.
تعبیرات و تشبیهات آشنا
داستان، مملو از خاطره بازی نوستالژیک و شیرین زبانیه، شیرین مثل زنگ ورزش، نه ریاضی( آنطور که معروفه) و مین گذاری این تعبیرات در متن ، خود، به تسلط «یاسر عرب» بر کارتونها و دیالوگهای آن دورانِ مخوف اذعان دارد که متن را رنگ و لعابی دو چندان بخشیده و ریتم و سرعت متناسب داستان بر شیرینی آن افزوده است و در مقام تشبیه چیزی شبیه تعطیلی مدارس در روز پنجشنبه در نوبت صبح است. در ادامه تذکره ای برای آشنایی بیشتر با شخصیت اصلی داستان بخوانید:
یاشار یا شّر!!
آن بچه ی شر، آن شکننده ی فک و سر، آن زننده ی اکبر، آن فراری از دست اصغر، آن دل رحم، آن باهوش و با فهم، آن مدافع مظلوم، آن مبارز با انجمن و سمپوزیوم، آن خیالپرداز با حال، آن عاشقِ قیل و قال، آن دوست دار اغیار، بچهی باحال «یاشار» -حفظه الله- علاقه ی خاصی به تعطیلی مدرسه داشت، و از ناظم فقط، قبول کتک میکرد، کسی که مولانا یاسرِ عرب در باب تنبیه او توسط ناظمشان«گربه نره» و عدل خداوندی چنین فرموده است:
“…قیافه ی آدم های بسیار خوب را گرفته بودم که ناگهان با ضربه ی پس گردنی از اون رویای شیرین بیدار شدم. اولش نفهمیدم چه خبر شده اما نگاه ناظم اونقدر حرف داشت که کور هم می فهمید چه دسته گلی به آب دادم.
روی میز، عکس چوبین کنار سرندیپیتی کنده کاری شده بود و زیر اون، جغد از شاخه پایین افتاده بود و کنارش نوشته شده بود: یه خبر بد!
اتفاقی که نباید می افتاد، افتاده بود و حالا معنی عدل خدا رو بهتر می فهمیدم. بله، دیگه خدا رحمت کنه لینچان رو! تنها راه این بود مثل یه سامورایی بمیرم! پس زود ایستادم و خودم دستم رو به سمت ناظم دراز کردم و بلند گفتم: سلام گالیور!…”
او را- ادام الله فنّه ظریف- کرامات بسیار بودی، لکن سیستم، هنرکُش بودندی و
در بطن خانواده ریشه دواندندی:
“وقتی چوب می تراشیدم علاوه بر نقش یه طرح، بوی اون رو بیشتر حس میکردم. مث پرتقال که موقع پوست کندن بوش رو بیشتر حس میکنی. از سر همین خل بازیها چند بار از مادرم خواستم تا وسایل کنده کاری برام بگیره اما اون هر بار یه جواب داشت: پسره ی بیعقل! کنده کاری رو ببری در مغازه ی سبزی فروشی چند کیلو سبزی به ت میدن؟ هان! و من کمکم یاد می گرفتم قبل از انجام هر کاری با سبزی فروش محله مون مشورت کنم و ببینم حاضره برا اون کار کمی جعفری یا تربچه به من بده؟!…”
این ها قلیلی از زندگانی آن شباب فرزانه بود که تقدیم کردم، لذا تکمله را خودتان در کتاب به نظاره بنشینید.
زاویه دید و شیوه ی روایت:
از نکات جالب داستان، شیوه ی روایت و زاویه دید داستان بود، زاویه دید گرچه اول شخص بود ولی راوی در داستان به صورت متوالی بین محسن و یاشار عوض میشد، خودم اولین بار که این اتفاق افتاد اندکی گیج شدم ولی بعد فهمیدم که راوی تغییر کرده، چرا که راویان از لحاظ لحنی و اتفاقات صنمی با هم نداشتند و فضا کلاً عوض میشد، فضای یاشار فضای فان، بزن بزن، ماجراجویی و اکتیو و در کل برونگرا، ولی فضای محسن، ملو، نورانی و مذهبی و تر و تمیز و درونگرا، اصلا بگذارید در تذکره ای این شخصیت داستان هم معرفی کنم.
محسنِ پیگیر
آن بچه ی نورانی، آن پسر آسمانی، آن رفیق پیگیر، آن دلسوز یاشارِ درگیر، آن فعالِ مسجدی، آن درس خوان جدی، آن انجمنی خاص، آن که تازه آمده با اثاث، آن حزب الهیِ متین، آن برای کار خیر در کمین، دوست یاشار کم سن، حاج آقا «محسن». تازه به شهر آمده بود و از خدا دوست طلب می کردی، در مکتب، نیمه گمشده خود را در یاشار یافتی و طرح دوستی با او ریختی.
بزرگی گفتندی محسن خواهر زاده شهید بودی و در قسمتی از متن کتاب، محسن با دایی مکالمه ای کنند که برای درک فضا لختی از متن اصلی را نمایان کنم:
“شما میخوای سرباز امام زمان بشی؛ سرباز امام زمان باید همه چیزش مال امام زمانش باشه؛ حالا یا عالمِ ربانی میشه یا متخصص متعهد.”
اشک ها و لبخند ها
این داستان طنز، علاوه بر خنده ی مستانه، اشکِ مشکانه هم داشت، مثلا بخش ۱۰ داستان برای من روضه مکشوف بود، حتی بگم منی که سخت میگریم ولی وقتی می گریم سخت می گریم، واشر چشمانم شل شد و قشنگ اشک ریختم، آن هم نه پای رمان عاشقانه بلکه پای طنز عارفانه، آن هم عرفانی که سر در محبت دو انسان داشت، گریه ی من شیرین بود مثل اشک در روضه، نه شبیه اشکهای غم و غصه دار دنیایی، شور… لذا توصیه های این حقیر را جدی بگیرید و در هنگامه ی خواندن داستان، یک بسته دستمال کنار دستتان باشد، برای اشکِ خنده ها و گریههایتان.
نقد جدی و محتوایی
تا اینجا قصد بر ستایش داشتیم لذا دلیل بر ندیدن ایرادات محتوایی نمی شود، مثلاً از ضعفهای جدی این کتاب اشکال محتوایی رخ داده در صفحه ۲۴ این کتاب می باشد آنجا که در توضیح بچه های انجمن فرمودید جاسوسها و مبصرها را اکثراً از بین آنها انتخاب می کردند، که به شدت این فرضیه رد میشود، حالا جاسوس و آنتن بودن تو کتمان می رود ولی خدا وکیلی مبصرها از آنها نبودند چرا که این سمت خطیر همیشه به افراد شرور حاضر در کلاس سپرده می شد، امیدوارم این اشتباه فاحش در ویرایش بعدی تصحیح گردد.
حرف آخر
کتاب خواندنی و خوبیه لذا تا عمر باقیسیت، سریعا کتاب را بخرید و با دقت و شعف بخوانید.
ثبت ديدگاه