بخشی از دفتر خاطرات محرمانه محمدرضا پهلوی

ما رفتیم توی حاشیه!

جمع شدند توی استادیوم امجدیه به آن بزرگی و گفتند قانون اساسی! بختیار! خب بی‌معرفت‌ها، قانون که ماهم داشتیم. حالا درست است قانون‌هایمان رِ در لحظه می‌نوشتیم و هر کار دلمان خواست می‌کردیم

بخشی از دفتر خاطرات محرمانه محمدرضا پهلوی

تف بر این روزگار

ژنرال هایزر هم از ایران رفت. هنگ کردیم، مگر هایزر همان روزهای اول ورود خمینی به کشور از مملکت ما فرار نکرده بود؟ نمی‌دانیم والا، زمام امور از دستمان در رفته.

بخشی از دفتر خاطرات محرمانه محمدرضا پهلوی

ما ماندیم تنهای تنها

توی مملکت ما اصلا کسی جز ما حق ندارد توی دهن کسی بزند. این چه وضعی است بختیار درست کرده؟

بخشی از دفتر خاطرات محرمانه محمدرضا پهلوی

ناسلامتی ما شاهیم!

می‌خواهیم برگردیم مملکت خودمان، اما فرح نمی‌گذارد. می‌گوید هنوز خسته‌ایم، کلی پاساژ و تفریح مانده و حالا حالاها اینجا کار داریم

بخشی از دفتر خاطرات محرمانه محمدرضا پهلوی

آن مرد برگشت

آن بختیار مردنی هم عرضه کشورداری ندارد. باید عَلَم رِ می‌گذاشتیم سر کار

عنوان