همینطور که درگیر بحث بودم دیدم مأمور اداره گمرک نماینده را به انتهای صف راهنمایی کرد ولی این آقاهه از بچههای خوابگاه ما هم بیتربیت بود و گفت من دکترامم همینجوری گرفتم، کارمند جز! بعد هم چیزهای بیتربیتی به او تعارف کرد و گفت بخور.
مدتی گذشت و متوجه شدم خر تر از من هم آدم هست که به این جزیره آمده باشد. چرا که یک سازمان گردشگری گنده به عرض و ضخامت وزرات خارجهاش داشت. تصمیم گرفتم به آنجا بروم و خودم را توریست خارجی جا بزنم.
-ویزا؟! من همینجوری سرم رو انداختم پایین اومدم اینجا، کسی ویزا نخواست، الان فقط بذارید برم...
-بدون ویزا اومدی؟ خب پس این قبض جریمه رو هم بگیر پرداخت کن، ویزاام بگیر بیا. عوارض خروجم باید بدی.
-منظور آقای زنگنه اینه که تو خودت کلا سیخی چند؟ این شرکت خارجیه به اندازه کافی درصد برمیداره...یه چیزی ام باید دست وزارتخونه رو بگیره یا نه!
-خب با یه شرکت دیگه ببندیم.
-چه زودم پسرخاله شدی. این شرکته رو دکتر اینا قبلا باهاش کار کردن.
از آنجایی که ما از آن خانواده هایش نبودیم و چیزهای بیتربیتی نگاه نمیکردیم، خیلی زود صحنه را ترک کردم و از سالن بیرون آمدم. به خروجی سینما نرسیده بودم که شیطان گولم زد و به سالن برگشتم. ولی باز دیدم نه ما از آن خانوادههاش نیستیم.