این آدمهای گوسفند، فکر میکنند هرچیزی که برای زندگی خودشان خوب است، برای ما هم خوب است. مثلاً همین چندوقت پیش یکی از سگهای بدبخت از بس کرفس و خیار به خوردش دادند، مرد. چرا؟ چون صاحبش خامخوار بود و میخواست این سگ بیچاره را هم گیاهخوار کند. در حالی که اجداد این سگ، اگر روزی شکم دو گراز را پاره نمیکردند، روزشان شب نمیشد.
+ ببخشید، پس با این اوصاف این مافیایی که میگن، شمایید؟
- کی گفته من مافیام؟ من قطعی شهروندم. تو با چه فکتی به من تارگت میزنی. اصلا تارگت من از روز اول بازی خودت بودی. رأی میگیریم از بازی بری بیرونها!
کارلو کلودی (خالق داستان پینوکیو): قطعا از من سرقت ادبی شده. علی کریمی شخصیت خودش رو از گربهنره و روباه مکار که من خلق کردم، دزدیده (پیپ میکشد).
گربهنره و روباه مکار: کارلوجان چی میگی داداش؟ چیزی زدی؟ ما نهایتش یک سکه از پینوکیو که اون هم یه عروسک چوبی بود بلند کردیم. این یارو ۷۷۰ میلیارد تومن از خواهر خودش کلاهبرداری کرده. ما کجامون شبیه اینه؟ واقعاً یه نهادی نیست که از حقوق و حیثیت شخصیتهای داستانی دفاع کنه؟ (متحول شده و میروند که سکه پینوکیو را پس بدهند).
خودروساز: مرد حسابی الآن غیر از من، پنج نفر دیگه هم تو سالن هستن که.
خبرنگار: سهتاشون که مأمورای انتظامات خودتون هستن، اون یکی هم که کلاً خبرنگار نیست، عکاسه.
خودروساز: آقا اصلاً این رو بندازید بیرون، منتظر میمونیم بقیه خبرنگارا بیان.
خبرنگار: نه نه نه! خودم میپرسم آقا، اصلاً به من چه که بقیه نیومدن.
فرمانده طالبانی: به زودی ما تهران رو فتح میکنیم!
نیروهای طالبان به شادی و هلهله میپردازند و تیر هوایی شلیک میکنند.
یکی از نیروهای طالبان: چطوری؟
فرمانده طالبانی یک تیر به مغزش شلیک میکند تا وی دوباره از این سؤالهای احمقانه نپرسد.
نیروهای طالبان بعد از یک مکث کوتاه دوباره به شادی پرداخته و هلهله میکنند.