بداهه گروه شعر طنز راه راه ليلا حاتمي را مر دست خالي و ...

سنگ روی یخ!

وقتی فروخت ما را، شد سنگ روی یخ او
دیگر صدایی از آن دیم دام درم نیامد

میهن فروش بدشانس، برد آبروی خود را
از مشت بسته‌‌ی غرب افسوس نم نیامد

این شعر موضوع و پایان ندارد...

موضوع طنز نیست!

این شعر خیلی چیزها دارد مثل نازی، ارتش نازی، آقازاده، بیت المال، مذاکرات هسته ای و خیلی چیزهای دیگر... اما پایان ندارد حتی یک پایان پردرد...

شعر طنز

بانکداری فوق اسلامی

هست مقدار وام، فوق نیاز
عاری از سود و دیرکرد و فلان

الغرض کرده بانک ایرانی
سختی ازدواج را آسان

شعر طنز

سرطانِ سعودی!

از شیخ سقوطی چه توان گفت به جز هجو
این غده ی بدخیم شبیه سرطان است

از استِ ت ِ تِرس لکنت ناجور گرفتی
بی شک همه اش زیر سر داعشیان است

شعر طنز

رعیت و کدخدا

بود در یک مکان نامعلوم
که نگویم از آن نشانی را
کدخدایی حریص و مردمخوار
ول نمی کرد شغل خانی را

عنوان