به مناسبت روز دانشجو: رنجنامه وسایل خوابگاهی/۱
رفیق بی کلک یخچال

راه راه: اینجا هیچ چیز سر جایش نیست!

خیر سرمان اسممان را گذاشته اند ماهیتابه، چیزی که در این خوابگاه به چشم ندیدم ماهی بوده، یکبار هم که کنسرو کوسه مرده های دریای کالاهاری! را آوردند سرخ کنند باز این تخم مرغ هایشان را زدند به کار که به تعداد برسد . یک روز هم که داشتند حرف میزدند شنیدم که گفتند: “تخم مرغ پز رو بشورید” منظور من بودم که بی درنگ اون یکی گفت: نمیخاد همون تو روغن قبلی بپز.
البته باز هم خدا رو شکر من سوییچ ماشین نیستم که گوش پاک کن صدایش میکنند یا مثلا کارت ملی که خلال دندان میگویند اینجا هیچ چیز سر جایش نیست. حالا هم که از هر ده نفرشان شیش نفر و نیم می خواهند دکتر بشوند. من فقط نگرانم که فردا چند تا آژانس باید تاسیس شود تا این دکتر مهندس ها را استخدام کنند؛مملکت که فقط راننده نمی خواهد.

 

رفیق بی کلک یخچال
یخچال جماعت نالوطی نیست… اِند مرامه… تعریف از خود نباشد ولی دست خالی کسی رو رد نمی کنیم. حالا هی شما ما رو به تلگرام شبیه کن، هی بگو باز کردن در یخچال مثل وقتی هست که پروفایل ملت رو چک میکنی و میدونی هیچ چیزی توش نیست. ولی به سر یه دونه کشو فریزر برفک زده ام که هر چی توش میگذارند دفن میشه و آخر ترم پیدا میشه قسم، که دست خالی ردتون نمی کنم.
من نامحدودم، به این سوی چراغم که اگر در را ببندید خاموش میشه قسم که نامحدودم مثل اینترنت نامحدود؛ یعنی هروقت شما یک در خواست آبکی داشته باشید من نامحدودم، این لاکردارهاهم که حتی به پیت نفت رحم نمی کنند برای آب کردن؛ یعنی هر ظرفی که ما تحتش را بتوان سر گذاشت و بست را آب می کنند، از قوطی رب گوجه گرفته تا شیشه شیر! در هم که در نیست؛ شده درِ گاراژ! کف و دیواره ها هم به قاعده ی کف آرایشگاه، مو! و به مثابه زیر مخزن زباله شهری، شیرآبه!
اما قسمت جالبش اینجاست که فاصله حریم خصوصی یک نفر با حلیم خصوصی نفر بعد یک قاشقه. یعنی به خودی خود نصف تحریم های حقوق بشر سازمان ملل به خاطر ما یخچال های خوابگاست که هر کی کیه و معلوم نیست کی خوراکی هاتو می خوره. با کلی فشار و مذاکره بین المللی قرار بر اتیکت زدن به خوراکی ها شده که جا به جا نشه ، اما وای به روزی که سه تا محمدی تو یه اتاق باشه.

اینجا، حتی چنگال هم می تواند لیوان باشد
معمولا یکی از آن سرویس بلور های ناقص شده ی مادر ها هستیم که چون شگون ندارد از رده خارج شده ایم. ترجیحا لب پر!
ما لیوان ها را رنجکشیده و دنیا دیده با لباس سفید به ماموریتی چند ساله می فرستند ولی با لباس زرد رنگ بر می گردیم. این زرد کم رنگ ویژگی مشترک همه ما لیوان های خوابگاهیست که با یک لیتر اسید ۱۰۰ در صد و پنج لیتر جوهر نمک در دمای ۱۰۰ درجه و فشار۱۲۰ اتمسفر هم پاک شدنی نیست!
البته باید هم اثری از ماموریت خطیر شستن و پایین بردن تکه لاستیک های کبابی سلف با چایی، برای عبرت آیندگان بر این تن نقش بسته باشد. همیشه فکر می کردم با چنین نقش آفرینی و قهرمان بازی ام اگر قرار باشد یک روز من را هم به حراجی آثار هنری تهران ببرند، رکورد تابلو سه میلیاردی سهراب سپهری را بشکنم . کسی چه میفهمد! با این لکه های زرد چایی فسیل شده بر من؛ میتوانم لیوان یک هنرمند پر مشغله باشم! مثلا هنرمندی که هفته ای یکبار آلبوم جدید تحویل جامعه می دهد!
اما یکی از سخت ترین روز های زندگی ام وقتی بود که دیدم طشت حمام و گلدان و سطل شن و ظرف ماست و سر بطری نوشابه هم همان کاربرد من را دارد، حتی چنگال! اینجا بود که بلند پروازی ها را گذاشتم کنار و تا کسی توی من لباس نشسته یا سوپ نخورده؛ سعی کردم همان همدم همیشگی فلاسک و شب های امتحان بمانم.

ثبت ديدگاه