نقدی بر یک سریال خبری
هشت و نیم
۷:۵۵ ب٫ظ ۰۶-۱۱-۱۳۹۶
راه راه:
اولین اصل رسانه، چه از بافتههای مرحومه ننه قمرخاتون، والدهی آرین سه چشمِ تریاک فروش راستهی گاوداری گرفته تا خود ادکلن زدههای یقه اتوکشیدهی بیبیسی و فک و فامیلشان بیطرفی در ظاهر است و باطرفی در باطن. ولی مردمانی از سرزمین پارس دقیقا برعکسش را عمل میکنند. یعنی باطرفی در ظاهر و بیطرفی در باطن.
اسمش را بگذارید سمفونی نابازیگرها. از همان خندهی کذایی و اخم الکی شخصیت مجری وقتی خبرهای خوب و بد را پشت سر هم قطار میکند میشود فهمید فیلمنامه مقوا که سهل است، همان کاغذ دفتر املای سوم ابتدایی است که بعد از امتحانات ثلث دوم به خانه نکشیده پاره پاره میشود.
اول هر قسمت، سریال که شروع میشود مجری هنوز خارج از صحنه است. سپس طی اقدامی حماسی جوری به سمت تریبون (بخوانید مجری دونی) قدم میزند و در جایگاهش مستقر میشود که جدی جدی آدم حس میکند طرف دارد از سی چهل پنجاه میلیون نفر سرباز جان بر کف سان میبیند. حالا صلابتش به کنار، ماندهام این قدم زدن ایدهی کدام ذهن خلاقی بوده که میخواسته این بخش خبری را متحرک و پویا نشان بدهد و در دفاع از آن لابد گفته است میخواهم حس کلاغ خوش خبر یا حتی باد صبا را منتقل کنیم. همان یکباری که بازیگر دیر ملتفت شد روی آنتن است و مثل تیر چراغ برق آن گوشه ایستاد و یکی از آن پشت یواشکی علامت داد که مثلا حرکت، برای کل سریال کافی است.
تهِ تهِ تهِ لایههای روانشناسانهی فیلم در یکی کردن لباس مجری و دکور دیجیتالی پشت سرش خلاصه شده است. باز خوب است رنگ لوگوی خبریشان زرد و آبی بود و کار به قرمز و صورتی امثالهم نکشید که خدایی مقنعهای با این اوصاف، پیدا کردنش کار حضرت فیل هم نیست. گرچه این رویه چون ویروسی خندهدار به کل سریالهای خبری تلویزیون تجاوز کرده است.
در خانه چند قسمت از این سریال را که دیدم شک کردم قالب کل اپیزودها یکی باشد. یحتمل کارگردان گفته است ده دقیقهی اول گریهای، ده دقیقهی دوم دغدغهای، ده دقیقهی سوم خندهای. حالا بسته به شرایط متغیر جوی و وضعیتهای حساس کنونی و جنونی ترتیب این سه بسته عوض میشود اما همین. محتوا نباید تغییری کند. خلاصه سه سطل است و کمی ماست و دوغ و شیر. نوبت هرکدام که شد میریزند. کنتور که نمیاندازد.
اولین اصل رسانه، چه از بافتههای مرحومه ننه قمرخاتون، والدهی آرین سه چشمِ تریاک فروش راستهی گاوداری گرفته تا خود ادکلن زدههای یقه اتوکشیدهی بیبیسی و فک و فامیلشان بیطرفی در ظاهر است و باطرفی در باطن. ولی مردمانی از سرزمین پارس دقیقا برعکسش را عمل میکنند. یعنی باطرفی در ظاهر و بیطرفی در باطن. نویسندهی اصلی فیلمنامهی سریال که انگار هنوز نمیداند دارد سرمقاله مینویسد یا چی پای چپ را روی پای راست! انداخته است و اول هر خبرش برای مجری نابازیگرمان «تیتر» میزند. میترسم اگر ذیق وقت نبود کار به روتیتر و لید هم میکشید. به شدت نگران احوالاتش هستم، کاش واقعا اشتباهی فکر کرده باشد برای روزنامهای، سایتی، جایی مینویسد، نه مثلا مجری یک مثلا برنامهی مثلا خبری.
نمیدانم چرا روح عدالتخواهی و استکبارستیزی علی رضوانی و خارج از گودش در جسم کوبیدن سرخابیهای پایتخت حلول کرده است. خدایی فردوسیپور و آمار اسکارهای اصغر را دادن چه چیزی دارد که حضرات خزپرور کافه پاتوقی هی میخواهند اونجوری بشوند. باز صد رحمت به حسینیبای که نذر کرده است با هر کسی که مصاحبه میکند طرح رفاقت بریزد و از اول تا آخر گزارش دستش را بیندازد دور گردن طرف. خسته نباشی دلاور. خشت اول این قبیل گزارشات منورالفکرانه (که تهش میخواهد یا بیننده را بخنداند یا بگریاند یا این دستش را تحریک کند که بزند پشت آن دستش) را کامران گذاشت. یکی ثواب کند برود او را از بلاد کفر برگرداند که این وضع را جمع کند. حداقل نتیجهی گزارشهای تجددطلبانهی کامران این بود که انگشت اشارهی دست راستمان لختی در دهان واماندهیمان گیر میکرد و همین. دیگر خبری از دستمال کاغذی و مف و تف یکی شدن نبود که.
البته آدم باید منصف هم باشد. اعتماد به نفسی که دارند نقل محافل خصوصی و عمومی است. وسعت دیدشان را خوشم میآید که هنوز شروع نکرده بودند به خودشان گفتند ما بیستیم، بیست و سی تازه! گرچه بعد از اینکه چند فصل اول سریال بیرون آمد، مادر پیرمان وقتش که میشد میگفت: سریع بذارش هشت و سی! بنده خدا یکجوری ملتفت شده بود چه خبر است. من هم میگفتم چشم.
وااای رضوانی:(