راهکارهای علمیِ در امان ماندن از سوء ظن در سفرهای هوایی
چگونه عین آدم سوار هواپیما بشویم؟!

راه راه: از کودکی یکی از دوگانه های متناقض ضرب المثل های زبان و ادبیات فارسی بدجور ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. طوریکه مرحوم دایال آپ قبل از اینکه خط تلفن را مشغول کند می آمد پیش همین دو ضرب المثل و میگفت داداچی ها، می دونم مشغولیت قبل و بعد از شما سوء تفاهم بود، اما چه کنم که هنوز ADSL اختراع نشده و ناچارم زوزه بکشم تا به نت وصل بشم و خطو اشغال کنم. بعد می رفت و با سرعت ۵۶ کیلوبایت بر ثانیه (آن موقع ۵۶ کیلوبایت بر ثانیه خیلی بود) یاهو مسنجر خدابیامرز را باز می کرد و ما را به دهکده جهانی ارتباطات متصل می ساخت.

 

در این دو ضرب المثل که هیچ ربطی به هم ندارند، اولی تاکید دارد: «دعوا نمک زندگی است»؛ اما دومی کاملاً خلاف آن موضع گیری می کند: «زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند». یعنی تا ما قبول می کنیم دعوا هم می تواند مثل عوجولات خریدن یکی از آداب همسرداری باشد، بالکل تمام ساخته های ذهنی مان مثل پلاسکوی فقید یا دست کم گرنفلِ ناکام، آتش نگرفته، در هم می شکند و فرو می ریزد و مشت محکمی می زند بر دهان یاوه گویانی که به زن و شوهر تهمت دعوا کردن می زنند.

 

اما از آنجا که خارجی ها کلاً آداب و رسوم و ضرب المثل ایرانی سرشان نمی شود، وقتی دیدند یک زوج ایرانی که از یک طرف دنیا داشتند می رفتند طرف دیگرش و هیچ ربطی هم به ما نداشته و ندارند جز اینکه ایرانی بودنشان به صورت شفاهی ثابت شده، دارند داخل کابین هواپیما دعوا می کنند و تازه صندلی هایشان را هم به حالت عمودی برنگردانده اند، اول سعی کردند خیلی آرام و متین اوضاع را تحت کنترل در آورند. چون ایرانی هایی که همان اطراف صندلی گرفته بودند و معلوم نیست همگی با هم داشتند می رفتند آن طرف دنیا که چه شِکری بخورند یا چه گُلی به سرشان بزنند که در همین مملکت گل و بل بل خودمان نمی شود خورد یا نمی شود زد، می گفتند دعوا نمک زندگی است. حالا هم که شما با این غذا نمک نمی دهید، خب بگذارید دعوا کنند و با غذا بخورند وحالش را ببرند.

 

اما دعوا که بالا گرفت مهمانداران، با حفظ موازین، سعی کردند زن و شوهر را از همدیگر جدا کنند. ولی با واکنش شدید همان ایرانی ها که دسته جمعی با دست و جیغ و هورا می خواندند: «دعوا دعوا سر مربا» مواجه شدند که می گفتند آقا (یا شاید هم خانم. به قول اصغر فرهادی: من که اونجا نبودم!)، زن و شوهر [و روئسای قوای سه گانه] دعوا کنند، ابلهان باور کنند! و اینجا بود که به مهماندار ها، که تا قبل از آن حرمت مهمان را نگه داشته بودند، بدجوری برخورد. شما حساب کن طوری شد که مستقیم رفتند گذاشتند کف دست کاپیتان که اینها به ما می گویند ابله! کاپیتان هم که نه تاریخ خوانده بود و نه جغرافیا بلد بود و نه حتی می دانست نباید یک ایرانی را تهدید کند، همانجا وسط زمین و آسمان دستی را کشید و از زیر صندلی قفل فرمان را برداشت و رفت وسط راهروی هواپیما چند تا حرفِ بی تربیتیِ آبدار زد که خوشبختانه چون آنجا نبودیم، نمی دانیم چه گفت و چه شنید و اینها زورشان به آنها چربید یا آنها زدند اینها را پنچر کردند؟! اما هرچه بود همان ایرانی ها را وسط راه شوت کردند پایین و بعد به راه خودشان ادامه دادند.

 

و اینگونه شد که ما فهمیدیم علاوه بر اینکه هواپیما می تواند وسط مسیر هم توقف داشته باشد، زن و شوهر هم کلاً نباید کاری به کار هم داشته باشند؛ چون همیشه یک عده هستند که مثل جریان همان بابایی که با الاغش و فرزندش مسافرت می کرد برایشان حرف در می آورند. و اینکه کلاً در زندگی مشترک سرتان در گوشی خودتان باشد و الکی وسط هواپیما جیغ و داد نکنید که فقط آبروی خودتان می رود و شوهره بدون اینکه عین خیالش باشد، بعد از اینکه برگشتید می رود پهلوی همان یکی دیگر و شما می مانید و گوساله ای که دلتان باید آب شود تا بزرگش کنید.

ثبت ديدگاه