حبیبی در این رمان بیست سال از زندگی فلسطینیانی را روایت میکند که پس از مهاجرتهای دستهجمعی هموطنانشان در پی جنگهای سال ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ در تابعیت اشغالگران صهیونیست ماندهاند. حبیبی در رمانش برای بازخوانی این بخش تاریخی از زندگی مردم سرزمینش بخشهایی از زندگی شخصی خود را با برخی از وقایع عمومی و تاریخی سرزمین خود آمیخته است.
من معمولاً در پیادهرویهای روزانهام خیلی چیزها از داخل جوی آب و کنار دیوار پیدا میکردم. مخصوصاً همیشه دنبال روزنامه و مجله بودم، و هر جا یک تکه روزنامه پیدا میکردم آن را برمیداشتم، تمیزش میکردم و میخواندمش. یک روز از داخل جوی چهار صفحه از یک روزنامه را پیدا کردم که اسمش «توفیق» بود. تا آن موقع نمیدانستم توفیق چیست. آن را بردم خانه و خاکش را پاک کردم و خواندم. خیلی خوشم آمد.
"فروشنده" در بعد شخصیتپردازی این است که متجاوز بودن آن پیرمرد با آن میزان از وخامت حال اساساً امکان منطقی ندارد. ولی فیلم اصرار دارد که بگوید این پیرمرد متجاوز است چون برای فرهادی موقع نوشتن فیلمنامه گفتن حرف و مضمون مورد نظرش مهمتر از رعایت روند منطقی داستان بوده است. اینجا چون فرهادی یک پیامی در ذهن دارد و زدن حرفش برایش مهم است، بنابراین می خواهد که ما-مخاطب- به اینجا برسیم که برای متجاوز دلسوزی کنیم و به شخصیت عماد برای پیگیری موضوع حق ندهیم.