ما که در المواجهه بالیمن کلا زاییدیم بالا غیرتا به غیرت نداشتهمان، نفت بدبو المتعفن کثیف الاسود، را تخلیه، تجهیزات الکترونی پدافند و نیروگاه معالهستهای تقدیم کنید لااقل پزش را بدهیم به ایران
فیالفور سولهای را اجاره کردند که به سیسشان نمیخورد و چندین کتاب از اینور و آنور جستند و در آن ریختند و بر سردرش هم بنری عظیم الجثه نصب کردند با عنوان «نمایشگاه کتاب».
نقل است شبی خسته از روزگار شبانی با نوای «دارم میرم به تهران» به پایتخت آرزوهایش گسیل همیداشت و از آنجا که فشار آب کارواش وی را به یاد آبشار و آبتنی در رودخانههای لرستان همیانداخت پاشنه کفشش را برهمیکشید و مشغول به کار شد.