کلی جلوی دوربینها، ادا و اطوار درآوردهاید و کلی پول خرج تیم رسانهای کردهاید. یک تیم از هالیوود استخدام کردهاید تا از شما یک بتمن بسازد. به این و آن تکه انداختهاید و حتی از تاکسی اینترنتی استفاده کردهاید تا بروید و به مردم خدمت کنید، چون خدمت در خون شما جریان دارد.
پسر: مامان من چقدر بگم مو بور نمیخوام. من میخوام موهای زنم به رنگ شب باشه.
مادر: حالا به رنگ ظهر باشه میمیری؟! آدم مارِ توی «مار و پله» بشه؛ ولی مادر تو نشه! پاشو برو. حرف اضافه هم نباشه.
ما از او خواستیم یک دانه بچه دیگر بیاورد تا ما خواهر و برادر دار شویم و بتوانیم انشای خود را بنویسیم؛ اما او قبول نکرد و گفت: «واه...واه...چه غلطا! برو سر درست بزمجه. فضولی این کارا به تو نیومده. تو خرج تو یکی هم موندیم!»