اندکی از مراسم گذشته است، شدت باران توجه ام را به سمت حیاط جلب می کند، باران مانند شیلنگ آبی که تا آخر باز شده است، به پلاستیک پوشاننده تعمیرات دیوار جانبی راهرو می خورد و مثل جوی آبی روی آن به راه می افتد. ظاهرا این بار باران است که با نطنز لج کرده است، اما مخاطبین همیشگی نطنز حاضر هستند و جمعیت سالن، الان که حدود نیم ساعتی از آن می گذرد از حدود دوسوم سالن گذشته است.
همهمهای از دور توجه ام را جلب کرد. انتهای سالن گرد و غباری به پا شده بود و جمعیتی بر سر و کله هم می کوبیدند و آتاری وار جلو می آمدند. جلوی جمعیت نیز آقای نویسنده به همراه دو مامور در حال فرار بود و با دست موهای تافت زده اش را سفت چسبیده بود که مبادا از دلبری اش چیزی زمین بریزد.