خیلی آروم بهم لبخند زد و گفت: لطفاً برام یه فیل بکش. من که زیاد نقاشی بلد نبودم همون نقاشی بچگیمو نشونش دادم. یهو گفت: "مرتیکه ی خاورمیانه ای! این که یه بشقاب پرنده است. بهت گفتم برام یه فیل بکش"
چوپان خنده اش روی لبهایش خشک شد. سر و کله ی یک نفر که هماهنگ شده بود پیدا شد. عکسش را گرفت و رفت تیتر بزند: «شادی ملت». دهقان فداکار گفت: «در راه که می آمدم گرگ هایی که می گفتی را واقعا دیدم .سیر و راضی بودند.»
تا دیدی کارت رونق ندارد، مبحث آب و صابون را پیش کشیدی. ای صاحب فال، کاش به خودت میآمدی و آن روز اینطوری حرف نمیزدی که حالا بر علیه خودت استفاده شود. خواجه معتقد است: «چوجور آب و صابون بیاریم روتونو بشورید؟»