شکار پادشاه در زمستان
آورده اند که …..
۱۱:۳۳ ق٫ظ ۱۲-۰۹-۱۳۹۵
راه راه:در روزگاران قدیم، حاکمی بر ملکی وسیع حکومت میکرد. روزی با درباریان عزم شکار کرد و به صحرا رفت.
در میانهی راه برف و بورانی عظیم در گرفت و در اثر آن، درباریان حاکمِ خود را گم کردند. حاکم راه، از بیراهه نشناخت و در صحرا بیهوا تاخت تا به روستایی رسید. بر در خانهای رفت. در زد. درویشی باز کرد و گفت: چه میخواهی؟ حاکم گفت: من صاحب این سرزمین و خداوندگار توام. درویش گفت: هرکه میخواهی باش، چه میخواهی؟ حاکم گفت: بوران مرا از همرهان دور کرده و امشب هوا سرد است. به من پناهی ده که ثوابش پناه تو در آخرت باشد. درویش گفت: داخل شو.
حاکم داخل شد. دید در خانه جز قالی کهنهای و روانداز وصلهخوردهای چیزی نیست. حاکم گفت: در این سرمای سوزان چگونه با چند پارچهی پاره سر میکنی؟ درویش گفت: به سختی! حاکم گفت: عجیب است، زیرا من با کلیدم تمام کشور را گازکشی کردم، چرا بخاری روشن نمیکنی؟ درویش دست بر سر کوبید و گفت:تو گازو شب زمستونی قطع کردی مردک!
سپس همان پارچهی پاره را هم در چاه مستراح انداخت و حاکم تا صبح تبدیل به یخدربهشت شد تا عبرت همگان گردد.
نتیجهی اخلاقی: زمستان فصل خوبی برای شکار نیست، ملت اعصاب ندارن!
ثبت ديدگاه