نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (2)

سه سال اجباری

مادربزرگت را که می‌شناسی، خیلی به ایرج میرزا ارادت دارد و کمی هم دستش سنگین است، فلذا قضیه کنکل شد. این شد که با کوله باری از غم و کله‌ای کچل راهی پادگان شدم.

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۱)

چه شد که تصمیم به ازدواج گرفتم؟

مسئولین آنقدر با بنرهای رنگارنگ درباره مزیت‌های فرزندآوری گفتند که کمی دلم قیلی ویلی شد. گفتند وام ازدواج می‌دهیم با سود کم، گفتم به‌به! می‌توانم پراید هاچ‌بکم را تبدیل کنم به یک 206 مدل 91 و بعد هم به یک ماشین عروس خفن.

روند رشد جمعیت اگر به این صورت باشد چه اتفاقی می‌افتد

حتی یک لیوان آب

اول: کسی نیست یک لیوان آب دستمان دهد تا دندان مصنوعی خود را در آن بگذاریم. حتی کسی نیست که آب لیوان دندان مصنوعی‌مان را عوض کند. حتی‌تر دیگر کسی نیست که به اشتباه آن را سر بکشد.

جوانی کجایی که یادت بخیر




عنوان