در رختخواب گرم و نرم خوابیده و پتو را تا زیر دماغم بالا کشیده بودم و همراه با تایپ جملهی «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم» در گروه تلگرامم، از دیدن دود غلیظی که آسمان شهر را گرفته بود لذت میبردم و منتظر شنیدن صدای بووووم بودم.
الان هوشنگ بخشدار شده و همه از او حساب میبرند. آقای فرهمند به پدرم گفته بود هوشنگ در اینترنت آدم شده است و پدرم هم برای من یک گوشی گران قیمت خریده تا من هم بروم در گروههای اینترنت آدم بشوم