جشن طلاق، دلالی و دیپلم‌ردی
رشوه کاف.میم به قاضی

جشن طلاق

راه راه: من ک. م هستم. پدرم می گوید که شما فرد مهمی هستید و نباید وقتتان را گرفت چون افراد کله گنده و خیلی پولدار هستند که وقتتان را بگیرند.

سر پدر من هم خیلی شلوغ است و کار خیلی مهمی دارد که وقت نمی کند با من بازی کند. او یک پاساژ بزرگ دارد که جلوی آن می ایستد و قیمت پولهای خارجی را تعیین می کند و فقط بعضی وقتها من را به بستنی فروشی پاساژش می برد و من تنهایی در آنجا بستنی شکلاتی و توت فرنگی با شکلات زیاد و ژله می خورم.
آقای قاضی! دیروز پدر و مادر من پیش شما آمده بودند و خیلی ادای خوشحالی در می آوردند. مادرم به پدرم گفت: “آخیییش، راحت شدم. چقدر سرم شلوغه کلی آدم رو باید دعوت کنم. الان باید چی بپوشم؟ آهان راستی یه کیک بزرگ هم میخوایم…”
ز و فکر کنم دوست داشت با پدرم برود به همین خاطر گریه کرد و گفت: ‌”خوش بگذره. با هم برید زیر تریلی” و جیغ زد و دستش به گلدان خورد و شکست. پدرم هم اتفاقا دستش به میوه خوری مادر گرفت و شکست. مادرم هم اتفاقا یک لیوان از دستش پرت شد که اتفاقا نزدیک پدرم افتاد و شکست و پدرم به من گفت که بروم سر مشق و کتابم. پدرم خیلی به درس من اهمیت می دهد و همیشه به من می گوید که :” درس بخون تا مثل مامانت دیپلم ردی نشی و هی مجبور نباشی دروغ بگی لیسانس غیر حضوری داری.”
آقای قاضی! من دیروز یواشکی از عمه ام شنیدم که اسم جشنی که مادرم می خواست بگیرد جشن طلاق است و عمه ام چون مادرم دعوتش نکرده حسابی ناراحت است و حرف هایی به مادرم زد که معنی همه ی حرف ها را نمی دانم ولی بعضی وقت ها آدم بزرگ ترها موقع رانندگی به هم می زنند و گفت که مامانت سرخوشه و اصلا زن زندگی نیست و به هیچ دردی نمی خوره. اما مادر من شغل مهمی دارد و همه اش سرش شلوغ است و وقت نمی کند با من بازی کند. مادرم به من گفته که مدیر است و ده تا کانال آشپزی و زیبایی و خانواده موفق در تلگرام دارد. مادرم یکبار می گفت که شماها می خواستید تلگرام را ببندید که آن روز مادرم خیلی ناراحت شد و سر من داد کشید و گفت که دیگر نمی تواند در این فضا که آزادی نیست نفس کشید و باید از اینجا رفت. منم کولر را زدم تا باد بیاید که مادرم باز سرم داد زد و دعوایم کرد که:”سر سیاه زمستونی چرا کولر میزنی؟ مثل بابات فکر نداری.
آقای قاضی! من معنی طلاق را می دانم. وحید ببخشید و.ن می گوید که بچه طلاق است و پیش مادربزرگش زندگی می کند. او قایمکی گوشی می آورد و چیزهای مربوط به بزرگ ترها در گوشی دارد. فیلم های وحشتناک هم دارد که من دیگر نمی بینم چون صبح ها باید همه ی لباس هایم را عوض کنم.
راستی من از معلممان شنیدم که برای طلاق شما باید اجازه بدهید. آقای قاضی! پدرم می گوید پول حلّال مشکلات است و با آن کار آدم پیش می رود. من هم تمام پول تو جیبی هایم و کمی از طلاهای مادرم را که بدلی نیست یواشکی برای شما فرستادم تا شما به پدر و مادرم اجازه ندهید طلاق بگیرند. اگر اینکار را کنید شما را خیلی دوست دارم. اگر به آنها اجازه بدهید با شما قهر میکنم تا روز قیامت.
ای نامه که می روی به سویش
از جانب من پول را بذار تو جیبش
از طرف ک.م فرزند ل.الف و ج.ب

ثبت ديدگاه




عنوان