من با اعتمادبهنفس میگفتم: «امشب قراره بترکونیم!» و مدیران میگفتند: «بله، ترکوندی… ولی بودجه رو!» مهمان ویژهی من همیشه یک نامهی فسخ قرارداد بود؛ نامهای که بیشتر از هر ستارهی مهمان برق میزد.
ای صاحب فال! یک کرونا، یک موشک باران و یک آسمان چراغانی توسط موشکهای ایرانی را دیدی؛ پس از این همه چیز جهان تکراری است الا پیروزی جبهه حق بر خصم نادان انشاءالله.
فکرش را بکن نشسته باشی توی دفترت و چای هورت بکشی یکهو رهبر مملکت را ببینی که بالای سرت ایستاده و با خندهای میگوید: «خسته نباشید.» آن وقت تو ندانی چای را سر بکشی یا تعارف بکنی یا بگذاری سرجایش و همانطور استکان به دست بمانی!