خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان(قسمت ششم)

غار غیرافلاطونی در دهکده جهانی

می‌گوید «توی ایران مجبوری از آن سیاه‌ها روی خودت بیندازی؟» و خنده‌اش را ول می‌دهد توی باد.

خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان(قسمت پنجم)

همیشه یک چیز عاشقانه‌ای مطرح است

یکی از همین دختر ننرهای پر قو که مادرم داشت با شدت تمام توی سرشان می‌کوبیدم، می‌آید با یک دمپایی و یک خاک‌انداز، نعش آن مرحوم را جمع می‌کند

خرده‌ روایات شاخ‌ المسافرین از سفر به افغانستان

دندان‌پزشکی در قلمرو قصاب‌ها

گاهی مجبور می‌شوم برای دقایقی از توهم «مثلا الان صدسال پیش است و من دارم می‌روم از چشمه آب بیاورم» بیرون بیایم، پایم را از توی چاله‌ای بیرون بکشم، «چادری» را جمع کنم توی بغلم و بدوم تا به بقیه برسم. اتفاقا شاعر هم می‌فرماید کار هر بزرگواری نیست خرمن کوفتن! که به اینجا ربطی ندارد. همین‌طوری یادم افتاد.




عنوان