با ملی شدن صنعت نفت در ایران، انگلیس که دید از نفت دور شده است و دیگر یک قطره هم از این ماده سیاه بد بو کف دستش نمیاندازند، مکدر شد و در پی چاره جویی برای بر هم زدن کاسه و کوزه صنعت ملی نفت درآمد.
ملکه جوان که یک آگوستی تمامیتخواه بود، اعتقاد داشت «نفتی که واسم من نجوشد باید چاهش پلمپ شود.»
پدر شعبون زور میزد تا بالاخره شعبون از حالت بالقوه خارج و بالفعل شود؛ برای همین او را به مغازه ریختهگری و آهنگری فرستاد تا شاگردی کند؛ اما درجه و دمای آهنگری در حدی نبود که فعل از قوه خارج و شعبون شکوفا شود. پس از آن نیز شغلهای دیگری را امتحان کرد، اما هیچکدام از پس آن قوه چغر بد بدن بر نیامدند.