خرده‌ روایات شاخ‌ المسافرین از سفر به افغانستان

دندان‌پزشکی در قلمرو قصاب‌ها

گاهی مجبور می‌شوم برای دقایقی از توهم «مثلا الان صدسال پیش است و من دارم می‌روم از چشمه آب بیاورم» بیرون بیایم، پایم را از توی چاله‌ای بیرون بکشم، «چادری» را جمع کنم توی بغلم و بدوم تا به بقیه برسم. اتفاقا شاعر هم می‌فرماید کار هر بزرگواری نیست خرمن کوفتن! که به اینجا ربطی ندارد. همین‌طوری یادم افتاد.

خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان

قسمت دوم: سرزمین آریایی‌ها را قورت بده

مزار رابعه در شهر بلخ است ولی در ابتدای این سَرَک(جاده محلی!) هم یک یادبود از او گذاشته‌اند. تا هم اگر گذر طالب‌ به اینجا افتاد، بیفتد بمیرد از غصه. و هم این هزاران هزار NGOخارجی که ریخته‌اند توی ولایات و ضمن دریافت حق مأموریت نجومی و فوق‌العاده‌ی سختی کار، می‌خواهند مثلا جایگاه زن را به مردان جهان سوم حالی کنند، بفمهند با کی طرف‌اند.

توهمات عراقچی

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

ما هنوز مرد اعتدالیم. هنوز پای میز مذاکره هستیم.» حتی اگه مجبور باشیم با ساعت و دیوار و عقربه و آیفون تصویری مذاکره کنیم. «منطق ما منطق مذاکره‌ست.» ما اجازه نمی‌دیم کسی توی پیاده‌روها خیابون بکشه. ما اجازه نمی‌دیم فرزندان بَرومند ایران از شادی در مدارس محروم باشن. چرا اجازه نمی‌دید جوانان به کنسرت برن؟ چرا کالاهای اساسی رو احتکار می‌کنید؟ چرا زنان از حضور در استادیوم‌ها منع می‌شن؟ چرا منو صحنه‌سازی می‌کنید؟