پرنسس والت دیزنی، من، شاخه گل و بستنی قیفی!

اُتول سفید

اصلا رسمش این نبود. داشتم با خودم فکر می‌کردم که اگر خم شد و در سمت عقب را باز کرد، معلوم می‌شود پسر خوبی است. هر چند که باز هم سوار نمی‌شدم. توی همین فکرها بودم که سرعتش کمتر و کمتر شد و رسید پیش پای من. سرعت او کمتر می‌شد و سرعت تپش‌های قلب من بیشتر.




عنوان