خبر زندان قرچک در بی‌بی‌سی

سقوط نظام در چند دقیقه

خدمه زندان شروع به خاموش کردن آتش کردند که ناگهان دخترخاله ی یکی از براندازان، بالای تخت بالاییه یکی از اون تخت دو طبقه‌ای‌ها رفت و با پرتاب پتویی دیگر در آتش اولیه بر شعله ی آن دمید! وی پس از فریاد "خفه شدم خفه شدم اینجا گاز اشک آور زدن" پایین پرید و به سمت تلفن های زندان دوید!

نامه یک پسر به یک پدر

پیچاندمشان! خخخ

پسر کو ندارد نشان از پدر، خاندان نبوتش گم شد! بالاخره ما زیر دست شما بزرگ شدیم و اگر نتوانیم بپیچانیم که خیلی ضایع بازی است.

از خفه شو بتمرگ پف... تا دوفوریتی

زنده باد موافق من!

دیشب مجلس عقد کنون بودم یه نفر جلسه رو به هم زد، اون هم با گفتن کذب محض. بعدش اومدم خونه... عفت خانوم، زن همسایه، شاکی بود و درد و دل می کرد که نه تنها جلسات شما بلکه جلسات مارو هم به هم ریختن.

چگونه به هر قیمتی تجملاتی باشیم؟

آبروداری به سبک نوین

خیلی خوب بود مراسم، چشم های زن برادرم داشت از حدقه در می اومد، من واقعا به داشتن مردی مثل تو افتخار میکنم...




عنوان