خدمه زندان شروع به خاموش کردن آتش کردند که ناگهان دخترخاله ی یکی از براندازان، بالای تخت بالاییه یکی از اون تخت دو طبقهایها رفت و با پرتاب پتویی دیگر در آتش اولیه بر شعله ی آن دمید! وی پس از فریاد "خفه شدم خفه شدم اینجا گاز اشک آور زدن" پایین پرید و به سمت تلفن های زندان دوید!
دیشب مجلس عقد کنون بودم یه نفر جلسه رو به هم زد، اون هم با گفتن کذب محض. بعدش اومدم خونه... عفت خانوم، زن همسایه، شاکی بود و درد و دل می کرد که نه تنها جلسات شما بلکه جلسات مارو هم به هم ریختن.