مادربزرگت را که میشناسی، خیلی به ایرج میرزا ارادت دارد و کمی هم دستش سنگین است، فلذا قضیه کنکل شد. این شد که با کوله باری از غم و کلهای کچل راهی پادگان شدم.
مسئولین آنقدر با بنرهای رنگارنگ درباره مزیتهای فرزندآوری گفتند که کمی دلم قیلی ویلی شد. گفتند وام ازدواج میدهیم با سود کم، گفتم بهبه! میتوانم پراید هاچبکم را تبدیل کنم به یک 206 مدل 91 و بعد هم به یک ماشین عروس خفن.
سرهای فکلیتان لباس نظامیشان را درآورده بودند و عوض اینکه بروند سمت حماس، آمده بودند طرف بچههای خودی. متاسفانه با پرچم سفیدی که دستشان بود، بچهها احتمال دادند نقشه حماس باشد و سوراخ سوراخشان کردند.