مادربزرگت که پیشتر گفته بودم چقدر ارادتمند ایرج میرزای خدابیامرز است، با کمی ابتکار و تلفیق روش ایرج و بروسلی، خواهرم را با دلو از چاه فلکزدگی بیرون کشید و آنقدر زد تا خواهرم با خون جاری شده از دماغش پای برگه غلط کردمی که مادرم تهیه کرده بود را امضا کرد
کمی بیشتر میماندیم، عمهات تصمیم میگرفت کاسهحنای مادربزرگت را بردارد و کمی رنگ مو قاتی کند و یک کله زرد عقدی تحویل ما بدهد که فرهایش را با اتوی لباس صاف کرده بود.
مسئله اصلی لباس خواهرم نبود، بلکه پروژه آنجایی متوقف شد که ما هر چه در اطراف و اکناف تا شش نسل قبل و بعد و زیرشاخههای هرمی فامیل و دوست و آشنا را گشتیم یک دختر پولدار پیدا نشد که نشد.