کاریکلماتور

یار غار

ـ قافیه را باخته بود، شعرش دنبال وزن می‌گشت.

کاریکلماتور

گوش‌های تیز

آفتاب لب بوم بود، با دست گرفت گذاشت در سبدش.

کاریکلماتور پراکنده

بوی قورمه‌سبزی

پشت لبش تازه سبز شده بود. سیزده‌بدر آن‌ها را گره زد.

کاریکلماتور

پماد سوختگی

- دلش آب شد، گذاشتنش توی فریزر.




عنوان