مادربزرگت که پیشتر گفته بودم چقدر ارادتمند ایرج میرزای خدابیامرز است، با کمی ابتکار و تلفیق روش ایرج و بروسلی، خواهرم را با دلو از چاه فلکزدگی بیرون کشید و آنقدر زد تا خواهرم با خون جاری شده از دماغش پای برگه غلط کردمی که مادرم تهیه کرده بود را امضا کرد
خواجه میگوید خاک برسرت که از لذت پدر/مادر شدن خودت را محروم کردی و به نادانهایی که همه جا گفتند «فرزند کمتر زندگی بهتر» گوش سپردی، که حالا مجبوری هی لب بگزی.
پس از آن نگاه اول، گوشی به دست روزی ۵۷۳ بار (یا کمی کمتر و بیشتر) مترصد سایت ثبتنام وام ازدواج بودیم که چشممان به پیام «در استان شما هیچ بانکی دارای اعتبار نیست» خشک شد؛
کمی بیشتر میماندیم، عمهات تصمیم میگرفت کاسهحنای مادربزرگت را بردارد و کمی رنگ مو قاتی کند و یک کله زرد عقدی تحویل ما بدهد که فرهایش را با اتوی لباس صاف کرده بود.