خاطرات یک آمریکایی

خاطرات ایران محاله یادم بره

پهلوی‌ها خیلی دوست داشتند خدمت کنند و ما چون خارجی هستیم و چیزی به اسم تعارف در دیکشنری‌مان تعریف نشده دست‌شان را رد نمی‌کردیم.

نگاهی بر یادداشت‌های یک استاد

من، بازداشتگاه، سازمان ملل، دستشویی و دیگر هیچ

گفتیم کمی صدایمان را ببریم بالا بلکه سازمان ملل زودتر از آنجا دربیاید که شنیدیم سیفون را کشید و دیدیم نه مثل اینکه کارش حالاحالاها طول می‌کشد.

کج‌دار و مریز که برای حفظ تعادل بهتره

این زمین حق من است

اتوبوس رسید. البته متوجه ارتباط ۶:۰۵ که با خط ریز به عنوان ساعت رسیدن اتوبوس نوشته شده بود و ۶:۲۱ که واقعاً رسید، نشدم.

اندک اعترافاتی از توماج صالحی

برگی از خاطرات وی

امروز مغز بازجو کننده را تیلیت کردم از بس اعتراف کردم البته این کلمه را خودش گفته وگرنه من در فیلم‌ها دیده بودم که باکس ورقه آچار را برای متهم می‌آورند و او آنها را پر می‌کند و بازجو هم از نوشتن اعترافات خوشحال می‌شود، من که پنج باکس بیشتر نخواستم!