جمع دوستانه در کافه

برایش مهم نیست

آمریکا و فرندهایش داشتند برای اوضاع و احوال خود زاری و به در نگاه می‌کردند و آه می‌کشیدند که ناگهان آژانس انرژی اتمی همراه با نامزد خود دست در دست و شانه به شانه وارد کافه شدند، همین که چشم آژانس به آمریکا و فرندهایش افتاد خواست برگردد که آمریکا او را صدا زد و گفت: بیا آژانس جان تو هم به جمع درد دل ما بپیوند. 

اشک روباه

گفتم نرو دنبال آن، جیز است آن کار
 بچه شدی؟ اصرار داری پشت اصرار

بلک فرایدی های قدیم

سکانس منتخب قرن

سعید: پدربزرگ! عین آرارات و بحرین؟
شاپور: آفرین. دست گذاشتی روی بهترین بلک فرایدی‌ِ پهلوی. توی یکی از این بلک فرایدی‌ها بحرین به اون گرمی رو دادیم به انگلیس. چی بود آخه، یه جزیره فکستنی. آرارات هم که چیه یه کوه بی‌آب‌و‌علف.

راه راه ۲۹۸