فروشنده

با ساز هر دلقک

تا که ریست گردد همه امعاء و احشاءت
بی روغن کرچک، وطن را می‌فروشی باز
تا که بماند خشک شلوار و تُشک بی‌شک
به بسته‌ای پوشک وطن را می‌فروشی باز
با مریم و مستر دونالد و پَهلَوَک(پهلوی کوچک) کوکی
با ساز هر دلقک، وطن را می‌فروشی باز

در موریس گِل لگد می کنم

خوب شد چکمه پایم بود

هم اکنون در این جزیره مشغول لگد کردن گل رس هستم و می خواهم یک تنور درست کنم و رس شان را بکشم و پدر همه شان را بسوزانم.

چگونه یک فرار خوب داشته باشیم

توی هارد اعلی‌حضرت

رضا پهلوی گوشه ای  در یک قهوه خانه بین راهی در کشور غربت، نشسته است. و با مقداری تف سیبیل خود را تاب می دهد و انتظار می کشد. گهگاهی هم یک نگاه پنهانی به هاردی که در دستش هست، می اندازد.