زنگ انشاء
آموزش عربی با پدر
۱:۵۵ ب٫ظ ۱۱-۰۶-۱۴۰۳
موضوع انشاء: حال و هوای شهر شما در اربعین چگونه است؟
با نام خدا انشایم را آغاز میکنم. در روزهای اربعین روستای ما خیلی خیلی گرم و شلوق میشود و آدمهای زیادی برای تهیه نذری و پُخته غذا به اینجا میآیند. به من حسابی خوش میگذرد چون هر روز غذای خوشمزّه داریم. در روزهای اربعین بهخاطر اینکه خیلی زیاد بیرون از خانه میمانیم، نور مستقیم آفتاب، کلّه کچلمان را میسوزاند و از صبح خروسخوان بِهمان چسبیده و تا عصر رهایمان نمیکند. مسافرانی که به اینجا میآیند هم میگویند که از گرما پختیم. خدا رو شکر ما تا الان نه خودمان و نه خانوادهمان پخته نشدیم از گرما. من در اربعین به مادرم کمک میکنم غذاهای جورواجور درست کند تا بین این مسافران تقسیم کنیم. ما از آنها پولی نمیگیریم. آنها هم در عوض از ما تشکر میکنند. مادرم گفته در جوابشان بگویم: التماس دعا.
آنها هم معمولا در جواب میگویند: باشه حتما، ناعِهبوزیارِح هستیم. ناعهبوزیارح را نمیدانم یعنی چه، فقط میدانم کار خیلی خوبی است. در روزهای اربعین خیلیها پیاده یا با کامیون به روستای ما میآیند، چیزی میخورند، تشکر میکنند و ناعهبوزیارح میشوند. بعد هم وارد پایانه مرزی خسروی میشوند و چند روز آنجا میمانند و دوباره برمیگردند. اما پدرم تا حالا به من اجازه رفتن به آنجا را نداده. پدرم امسال بیشتر از همیشه برایم وقت گذاشته و عربی صحبت کردن را به من یاد داده تا جلوی بقیه کم نیاورم و بتوانم هرچه زودتر آماده شرکت در مراسم اربعین شوم. او برای اینکار ابتدا یکی دو لیوان آب جوش میخورد تا گلویش نرم شود، چون برای یاد دادن اینها به من عجله دارد، زبانش میسوزد. او بعد از آن، با گفتن بعضی حرفها آنقدر به خودش فشار میآورد که رنگ لبو میشود. بعد هم چند روزی گلودرد میگیرد. از این شکل کلمات «البفرمائید، الغذا، الموجود» هم در صحبتهایش خیلی زیاد استفاده میکند تا بتواند درست و کامل منظورش را برساند. گمان کنم اینها جزء آداب اربعین باشد. من دیشب از پدرم شنیدم قرار است امروز ظهر استاندار برای ناهار بیاید خانهمان. او را نمیشناسم اما باید آدم پولدار و مهمی باشد. بابایم رفیق قدیمی اوست و چند روزی است لیست بالا بلند و اَبروکمندی را به کمک دوستانش تهیه کرده که به گفتهی مادرم مانند لیست خریدِ عروس است. پدرم قرار است از طرف مردم روستا آن را به دست او برساند. چون استاندار در تلویزیون که برای خودش است و همیشه همانجاست گفته: «در این برهه حثاث، پروژههای اولویتدار اربعین تامین اعتبار میشوند». البته من نمیدانم این حرفها یعنی چه ولی بابایم خوب میداند برای همین دیشب که داشت آن نامه را برای اصلاح غلطهایش پیش مادرم میخواند، نوشته بود: «تامین آب شرب و روشنایی روستا، تکمیل راهها و سایبانها و نیز ترمیم پل، آسفالت و فازلاب روستا را از محضرتان تقازامندیم.» مادرم میگوید اگر اینهایی که نوشته را آقای استاندار انجام بدهد حتما حتما روستای ما خیلی مشهورتر و شلوقتر میشود. آنوقت ما مردم خسروی هر روز بیشتر و بیشتر مورد توجه مسافران اربعین قرار خواهیم گرفت و میتوانیم جلوی روستاهای دیگر حسابی شهرت روستامان را پوز بدهیم.
در آخر ما از این انشاء نتیجه میگیریم که اربعین فقط یککم عربی صحبت کردنش گلودرد دارد و زبانمان را میسوزاند. وگرنه مراسم خیلی خوبی است. خدا کند هر روز در روستایمان اربعین برگزار شود تا من هم به کمک پدرم عربی را بیشتر و بیشتر یاد بگیرم تا بالاخره یکبار هم که شده بتوانم وارد پایانه مرزی روستا شوم و در مراسم اربعین شرکت کنم.
خیلی خوب بود
انشا فقط بچه های راه راه