در منقبت پدرزن پولدار
بر جهان فرمان دهی گر خواجه را فرمان کنی

به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتیجهٔ کلکت سواد بینایی
شاعر می‌گوید یکی از دوستانش امروز در واتساپ (زیرا تلگرام که فیلتر است) به وی پیام داده و ضمن سلام و احوالپرسی گفته: کجایی ناقلا؟ با اون سواد ناقصت باز چه کلکی سوار کردی که هیچ جنبنده‌ی بینایی تو رو نمی‌بینه؟

پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
چرا ز خانهٔ خواجه به در نمی‌آیی
دوست وی در ادامه می‌افزاید حالا که شانست زده و یک همسر پولدار گیر آورده‌ای و وی تو را به خانه‌ی بخت برده و داماد سرخانه شده‌ای، چرا از خانه‌ی پدرزنت بیرون نمی‌آیی یک هوایی بخوری؟ مفت‌خور!

جواب دادم و گفتم بدار معذورم
که این طریقه نه خودکامیست و خودرایی
شاعر می‌گوید که جواب دوست فضولش را داده است و گفته که: شرمنده داداش، تو درست می‌گی، ولی خدایی واسه مفت‌خوری یا واسه غرور نیست که نمیام بهت سر بزنم. کی از تو عزیزتر؟

وکیل قاضی‌ام اندر گذر کمین کرده‌ست
به کف قبالهٔ دعوی چو مار شیدایی
شاعر در ادامه دلیل پنهان شدن در خانه‌ی پدرزنش را توضیح می‌دهد که گویا طلبکارها از وی شکایت کرده‌اند و وکیلشان حکم جلبش را از مقام محترم قضایی گرفته است و بیست و چهار ساعته سر کوچه‌شان مانند مار زخم‌خورده کشیک می‌دهد، طوری که انگار ارث پدرش را خورده باشند.

که گر برون نهم از آستان خواجه قدم
بگیردم سوی زندان برد به رسوایی
در ادامه‌ی بیت قبل شاعر تأکید می‌کند طرف آن‌قدر سیریش است که اگر حتّی لنگ پایش از در خانه‌ی پدرزن بیرون بیاید، مأمورین به‌محض رؤیت متّهم، وی را با حفظ حقوق شهروندی و کرامت متّهمین به زندان دلالت می‌کنند. عده‌ای البته “رسوایی” را در این بیت به “خِرکش” تعبیر می‌کنند که با وجود پایبندی مأموران محترم به حقوق شهروندی، این تعبیر اشتباه است.

جناب خواجه حصار من است گر اینجا
کسی نفس زند از حجت تقاضایی
شاعر پدرزن خرپول خویش را مثل دیوار چین، حصار محکمی می‌داند که اگر کسی نفسش دربیاید و بخواهد درخواست بیجایی از شاعر نماید یا طلبش را پس بگیرد، خواجه گوشش می‌بُرّد تا خین بیاد.

به عون قوت بازوی بندگان وزیر
به سیلی‌اش بشکافم دماغ سودایی
همچنین شاعر دلیل قدرتمند بودن پدرزنش را بیان می‌کند و می‌گوید که خواجه یکی از چاکران و دوستان نزدیک وزیر است و باز هارت و پورت می‌کند که اگر کسی پیگیر طلبش شود و بخواهد اولدرم، بولدرم دربیاورد، سیلی به وی می‌زنم تا دماغش جوری جر بخورد که هیچ سوداگری نتواند بدوزد.

همیشه باد جهانش به کام وز سر صدق
کمر به بندگی‌اش بسته چرخ مینایی
در پایان شاعر به جان این پدرزن گردن‌کلفت دعا می‌کند و از خداوند منّان می‌خواهد که باد همیشه به نفع پدررنش بوزد و در ادامه‌ی کرامات پدرزنش بیان می‌کند که یک جماعتی صبح تا شب پیشش دولّا و راست می‌شوند، تازه آن هم از سر صداقت و ارادت و مدیونید اگر فکر کنید از سر چاپلوسی.

ثبت ديدگاه