تقویم تاریخ 28 مرداد
برای خرید یک پیژامه
۱۱:۳۵ ب٫ظ ۲۸-۰۵-۱۴۰۲
سالها پیش چنین روزی، به عنوان روز رستاخیز ملی در تقویم محمدرضا پهلوی نامگذاری شد که واژه ملی در این عبارت شامل برادران سازمان سیا، انگلیسی، شعبان بیمخ و اوباش همراهش به جز ملت شریف ایران بود؛ اما بعدها این روز تحت عنوان کودتای ۲۸ مرداد نامگذاری شد.
قضیه اینجورکی بود که با ملی شدن صنعت نفت در ایران، انگلیس که دید از نفت دور شده است و دیگر یک قطره هم از این ماده سیاه بد بو کف دستش نمیاندازند، مکدر شد و در پی چاره جویی برای بر هم زدن کاسهکوزه و بشکههای صنعت ملی نفت درآمد.
ملکه جوان که یک آگوستی تمامیتخواه بود، اعتقاد داشت «نفتی که واسه من نجوشد باید چاهش پلمپ شود.» او که میدانست آمریکا مثل سگ یا شاید هم داگ از کمونیست وحشت دارد، نامهای به رییس جمهور وقت آمریکا نوشت که «های بُرادر! خبر دارید که مصدق میخواهد با این کارهایش کمونیست را وارد ایران کند. پلیز هلپ می!»
رییس جمهور وقت آمریکا در پاسخ به نامه ملکه انگلیس نوشت: «هلو سیستر! ما دوم ابتدایی داستان روباه و کلاغ را پاسینگ کردهایم.»
و اینطور شد که نشد؛ اما ملکه انگلیس که دست بردار نبود، انقدر ماند و ماند تا اینکه آیزنهاور رئیسجمهور آمریکا شد و چون او ادبیات دوم ابتدایی خود را خوب نخوانده و با تک ماده پاسینگ کرده بود، با وی همراه شد.
همه شرایط برای کودتا، عه چیز ببخشید، رستاخیز ملی آماده بود، فقط امضای محمدرضا پهلوی برای عزل مصدق و حکم نخست وزیری زاهدی مانده بود.
محمدرضا پهلوی که آب و هوای جزیره موریس، قناری و… پوستش را خراب میکرد بدون این چیه؟ این کیه؟ حکمها را امضا و برای محکم کاری نیز هر ده انگشت خود را یک های قوی کرد و پای برگهها زد. البته قصد داشت پشت برگهها را هم با پا انگشت بزند که گفتند: «لازم نیست، برگهها کثیف میشه.»
قضیه اینجورکیتر ادامه داشت که کودتای اول در تاریخ ۲۵ مرداد انجام شد؛ اما مصدق زیر بار توطئه نرفت و با یک بارانداز آن را به روی پل برد و ضربهاش کرد. در همان زمان، پهلوی دوم که در رامسر به سر میبُرد تصمیم گرفت همراه با همسرش ثریا به ایتالیا برود و در جمعه بازار رم برای خود پیژامه راه راه مامان دوز بخرد و برای همین فعل فرار یا به زبان زیباکلامیست ترک را صرف کرد.
اما آمریکا این همه دلار خرج این کودتا نکرده بود که همجورکی دست از سرش بردارد. برای همین سه روز بعد یعنی در ۲۸ مرداد انگلیس و آمریکا همراه با اوباش ریختند داخل شهر و به خانه مصدق حمله کردند و بعد از کشتن حدود ۳۰۰نفر و دستگیری مصدق پیروز شدند.
بعد از سرنگون کردن دولت مصدق، آمریکا و انگلیس جلسه برگزار کردند که حالا چه کسی را شاه ایران بکنیم؛ ولی هر چی فکر کردند به نتیجه نرسیدند. پس در نهایت انگلیس گفت: «جهنم و ضرر، داگ یا شاید هم سگ خور. خود همین محمدرضا را بیارید، درسته دست به فرارش خوبه؛ ولی هر چه بگوییم جز یس نمیشنویم.» و این جوری شد که محمدرضا با پیژامهای که از رم خریده بود به کشور بازگشت و بار دیگر بر مسند خود نشست.
ثبت ديدگاه