چمچاره
به خدا سود ما هم تو همینه
۹:۵۰ ب٫ظ ۲۰-۱۲-۱۴۰۰
با سلام خدمت شما مخاطبان گرامی، من دکتر ذونکن عنّابی هستم، فارغالتّحصیل رشتهی «دو روز انگاری دنیا» از دانشگاه lmnop؛ در خدمتتون هستم با بخش مشاورهی پیامکی. موضوع امروزمون خرید عیده، هر سؤالی در این زمینه دارید بپرسید.
پیامک اولمون گفته این چه وضعشه آقای دکتر؟ الآن سه-چهار روزه بهقصد خرید عید از خونه میایم بیرون، ولی میمونیم تو ترافیک و آخر شب هم دستخالی برمیگردیم خونه. امسال کفش نو نخرم، سال دیگه رو باید با دمپایی شروع کنم.
والا با این وضع ترافیکی که من میبینم، شما یه روز جمعه با خونواده بری چابهار از اونجا خرید کنی و برگردی، زودتر خرید عیدت رو انجام دادی تا اینکه بخوای تو تهران بمونی و خرید کنی. یا هم اینکه سال رو با همون دمپایی که گفتی شروع کن، بعد دوم، سوم عید با خیال راحت برو بازار رو جارو بزن. اتّفاقاً اونموقع تقاضا کمه، در نتیجه کمتر میره تو پاچهات.
مخاطب بعدی گفتن که آقای دکتر من کلّاً نمیتونم «نه» بگم؛ بعد برای خرید یه زیرپوش رفتم بازار، الآن دارم با پنججفت کفش و چهارتا شلوار و هفتتا پیراهن برمیگردم خونه. کلّ حقوق این ماهم رفت، چهکار کنم؟
داداش شما مشکلت با پیامک حل نمیشه، باید ده جلسه حضوری بیای. آخه دوست عزیز آدم برای خرید یه زیرپوش میره بازار؟ تو نمیدونی بازار چجوریه، اونم این وقت سال؟ پاتو بزاری تو یه مغازه، فروشنده تا نصف قفسه رو بهت نندازه بیخیالت نمیشه. حالا اگه شرایطت عادی بود عیبی نداشت، ولی وقتی نمیتونی بگی «نه»، نباید بری همچین جاهای خطرناکی. حالا عیبی نداره، چیزایی رو که خریدی آخرای شب ببر تو ترافیک، اینا چون میدونن به مغازه نمیرسن، همونجا جنسات رو بهقیمت ازت میخرن.
دوستی پیامک زدن و گفتن که دکتر شما جلسات رواندرمانی هم داری؟ دیشب یه خونوادهی پنج نفره اومدن تو مغازهام، هر کدومشون بیستتا لباس انتخاب کردن، منم یکی یکی جنسای مغازه رو براشون آوردم، پوشیدن، باهاش عکس گرفتن، تو آینه خودشون رو دیدن، تماس تصویری گرفتن که بقیهی فامیلشون هم دربارهی لباسها نظر بدن، آخرش لباسها رو برگردوندن به خودم، گفتن ما بریم یه دوری بزنیم و برگردیم. افسردهام دکتر، افسرده.
داداش درکت میکنم، واقعاً سخته. بهخاطر تو هم که شده میرم یه دورهی فشردهی رواندرمانی شرکت میکنم و یاد میگیرم، بعد خودم رایگان ویزیتت میکنم. فقط ازت میخوام تا اون موقع قوی باشی و دست به کار احمقانهای نزنی. تیغ و چاقو و طناب و اینجور چیزا رو از خودت دور کن فعلاً.
عزیز دیگهای پیامک زدن و گفتن ذونکن سلام، منم پوشه… عه این پیامک که از طرف پسرخالهمه… گفته یکی از مشتریام واسه دو جفت جوراب ازم تخفیف خواست، گفتم قیمت مقطوعه، بعد باهم درگیر شدیم و منم الآن تو کلانتریام و با گوشی جناب سروان پیامک زدم، سند بیار آزادم کن.
آخ آخ شرمنده این پسرخالهی ما مغازهداره، مثل اینکه افتاده تو دردسر. حالا که بحثش شد اینو بگم، بابا دیگه واسه دو جفت جوراب که تخفیف نمیگیرن. اصلاً گیریم برای جوراب هم تخفیف بگیرن، اگه فروشنده تخفیف نداد نباید بگیری بزنیش، طلبکار که نیستی ازش. من خودم تو این مغازه با پسرخالهام شریکم، والا بهخدا سود ما هم تو همون پنجتومنیه که شماها تخفیف میگیرید.
خب مشاورهی اینهفتهمونم تموم شد؛ من برم این بچّه رو از بازداشتگاه در بیارم. تا هفتهی بعد خدانگهدار.
ثبت ديدگاه