۱) آسایشگاه روانی در تهران
صادق با لباس فرم آبی به تخت خود تکیه داده و به سقف خیره شده است. میخواهد دماغش را بخاراند. دستش را حرکت میدهد اما فشار شدید زنجیرها بر مچ دستش، فریادش را بلند میکند. پرستار به او نزدیک میشود.
صادق: دماغم میخاره! تو رو خدا بازم کنید
پرستار: (خودکاری از جیبش در میآورد و با آن دماغ صادق را میخاراند) تا وقتی دست از اون کارِت برنداشتی نمیتونم بازت کنم!
صادق: به شما چه ربطی داره من چیکار میکنم آخه!
پرستار: هر سری مش غلام از بس زمین رو میسابه کمر درد میگیره. اصلا ببینم تو از کجا ماژیک میاری تا ازت غافل میشیم کف آسایشگاه یه پرچم آمریکا میکشی؟
صادق: جاساز دارم
پرستار: کجا جاساز کردی؟
صادق: این دیگه به خودم ربط داره.
پرستار: پس منم بازت نمیکنم.
صادق: خواهش میکنم. نیاز دارم که از رو پرچم بپرم.
پرستار: عزیز من. اون پرچم دیگه وجود خارجی نداره. الآن هر ایالت آمریکا خودش شده یه کشور
صادق: (عصبانی) در مورد آمریکا درست صحبت کن (چندبار سرش را بر میله تخت میکوباند)
پرستار: آروم! آروم! (سرنگ بزرگی به صادق تزریق میکند)
صادق: (پس از چند ثانیه چشمانش نیمه خمار میشود و زیر لب زمزمه میکند) عمرا دروغاتونو باور کنم. آمریکا هر روز داره قویتر میشه بدبختا! ای من یَک یَکتون رو… (بیهوش میشود)
پرستار: (دستش را جلوی دهانش میگیرد) بی ادب!
در همین هنگام مهدی به پرستار نزدیک میشود.
مهدی: سلام خانوم!
پرستار: سلام
مهدی: خانوم خیلی گرمه، میشه پنجره رو باز کنم؟
پرستار: اشکال نداره باز کن
مهدی: (کاغذی از جیب بیرون میآورد و به پرستار تحویل میدهد) پس اینجا رو امضا کنید که اجازه دادید
پرستار: عزیزم! سر هر چیزی لازم نیست از من امضا بگیری
مهدی: میخوام تضمین داشته باشم
پرستار: خیالت راحت تضمین میکنم. حالا برو تو تختت
مهدی از جایش تکان نمیخورد و بروبر پرستار را نگاه میکند
پرستار: برو دیگه! کری مگه؟!
مهدی: بله کری هم امضا کرده! نیگا! (کاغذ را به پرستار نشان میدهد)
پرستار: (کاغذ را با حرص از مهدی میگیرد و امضایی میکند) دیگه از این به بعد بیشتر از روزی دوبار بهت امضا نمیدم! (متوجه یک تخت خالی میشود) مصطفی کجا رفته؟
مهدی: خانوم رفته دستشویی توئیت بزنه؟
پرستار: توئیت؟
مهدی: بله! از دیشب گیر داده میگه ما باید با آمریکا مذاکره کنیم تا تهویه آسایشگاه درست بشه
پرستار: موبایل از کجا آورده؟
مهدی: جاساز کرده
پرستار: کجا؟
مهدی: خانوم نمیتونم بگم! (امضایی را در برگهاش نشان میدهد) خودم به خودم تضمین دادم به کسی نگم
پرستار: (با بغض به سقف نگاه میکند) ای کاش منو همون زمان کرونا میبردی راحت میشدم.
۲) دفتر استاندار در یکی از استانهای کشور
کارمند: (وارد میشود) سلام قربان!
استاندار: (در حال ذکر گفتن است. دستش را بالا میگیرد تا به کارمند بفهماند که باید منتظر بماند) الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب! … چیکار داری؟
کارمند: قربان مردم تجمع کردن جلوی استانداری دارن شعار میدن
استاندار: یا اکرم الاکرمین! … چی شده مگه؟
کارمند: جسارتا از دست شما شاکیان که چرا به اون وعده لولهکشی آب روستاها عمل نکردید
استاندار: (دستش را روی پیشانیاش میگذارد) ولا الضّالّیییین!… مگه چند وقت از وعده من گذشته که شلوغش کردن؟
کارمند: پنج سال و سه ماه
استاندار: سبوح قدوس!… انگار همین دیروز بود وعده دادم! تو فعلا برو بین مردم بگو دست از این کارا بردارن دشمن سو استفاده میکنه
کارمند: دشمن؟… کدوم دشمن؟
استاندار: این همه دشمن داریم ما
کارمند: قربان آمریکا که به فنا رفت. اسرائیل هم که ده روز بعدش فروپاشید… میمونه یه اروپا و کانادا که اونا هم انقدر درگیر مشکلات داخلیشون شدن دیگه به ما کاری ندارن
استاندار: یعنی جهان به این بزرگی ما یه دشمن نداریم؟
کارمند: اخیرا شاهزادهی لیختن اشتاین یه مصاحبه علیه کشورمون کرده
استاندار: اینی که گفتی اسم یه کشوره؟
کارمند: بله ولی با چشم غیر مسلح روی نقشه دیده نمیشه
استاندار: یا ابصرالناظرین… چیکار کنیم پس؟
کارمند: قربان وعدهتون رو عملی کنید راحتتر نیست؟ … فیلم اعتراضات توی فضای مجازی پخش بشه برامون بد میشهها
استاندار: اعوذ بالله من نفسی! … (کمی تامل میکند) راستی ابوسفیان سابقه اعتراض به استاندار مکه رو نداره؟
کارمند: جان؟!
استاندار: میگم توی تاریخ جایی هست که ابوسفیان یا معاویه علیه استاندار وقت موضع گرفته باشن؟
کارمند: قربان خبر ندارم!
استاندار: خالدبن ولید چی؟…. شبثبن ربعی؟… عبدالرحمانبن حارث؟
کارمند: اینا رو نمیشناسم قربان!
استاندار: برو یه سرچ کن ببین توی اشقیای تاریخ کسی هست به استاندار وقت اعتراض کرده باشه.
کارمند: چرا قربان؟!
استاندار: بالاخره باید یه اسمی روی این معترضین بذاریم یا نه؟! بجنب!… بحول الله و قوته!
دشمن دو دسته می شود، یک دشمن ترکیدنی که تمام می شود و آدمهایش پیش ما می مانند، یک دشمن ناترکیدنی که در خودماست، گردشگری را از خود ما آغاز کرده و تا تمام نکند ول کن نیست
آفرین 🙂