شعری در وصف کیومرث پوراحمد
خون دل خورون

راه راه: توی ده ما همه چی آرومه
فقط که بعضی آدماش مشنگن
خب مثلا زمانی که جنگ میشه
اینا با دسته‌ی خودی می جنگن

با ژل و تزریق و هزار تا کوفتی
اون سر و صورت‌ رو جوون می‌کنن
ملافه‌ی لحاف عمه‌شون رو
لباس جشن و عیدشون می‌کنن

اینا رو من تو دهمون می‌شناسم
هی می‌خوارن پاچه‌ی کدخدا رو
وقتی‌که بارون نمیاد همینا
میان می‌گیرن یقه‌ی ماها رو

یه عمره پای سفره‌های ماها
نون و نمک به خیک و خمره بستن
اما حالا که پیر و فرتوت شدن
نمکدونای مردمو شکستن

اینا میون اهل آبادی مون
به آدمای درپیتی معروفن
ولی یکی گفته تو شهر همینا
با لقب سلبریتی معروفن
.
یه شب تو اینستا دیدم کلیپی
مجلس ختمی بود و پیرمردی
آهای کیومرث بلا گرفته
تو توی پولدارا چیکار می کردی؟

تو جشن شیخ و شرکا دیدمت
بنفش جیغت چه جیگر بود پسر
برقص و اونجا رو تکونش بده
منظورم از اونجا کمر بود پسر

وقتی‌که دست گرفتی اون پوسترو
مدافع شیخ و شریکاش بودی
عیب نداره اینور و اونور شدی
منتظر شیتیل و شاباش بودی

خون دلی که خوردی بالا بیار
اینجا فرانسه نیس ولی ایرونه
فیلماتو هی ببر به جشنواره ها
گرچه چهل ساله حالت داغونه

چهل ساله که مردم آبادی
اسمتو تو سینماها شنیدن
پارسال بهار به خاطر شماها
یه عده اسکل شدن و رقصیدن

گرچه کراهت داره رقص وخنده
اما تو هی بلرزون و شادی کن
حالا که پولدار شدی از سینما
فکری به حال و روز آبادی کن

آخر حرفام بگمت عزیزم
حیا کن از اون گیسای سفیدت
بذار که بعد مرگتم بمونه
شیرینی قصه‌های مجیدت

ثبت ديدگاه