سبک زندگی اسلامی2019
روایات در مورد هدیه روز معلم چی میگن؟
۱۱:۱۸ ق٫ظ ۱۴-۰۲-۱۳۹۸
دیروز پسرم باهام تماس تصویری گرفت و ازم خواست راهنماییش کنم که برای روز معلم چیکار کنه؟ منم که آمادگی لازمو نداشتم سریعا بغل صفحه مانیتور یه گوگل باز کردم و برای این که فکر نکنه جوابو بلد نیستم شروع کردم به تعریف کردن یکی از خاطرات خودم.”آره پسرم، ما هم یه زمانی مثل شما معلم داشتیم و روز معلم براش هدیه میبردیم. اون زمان عادت یکی از این معلمامون این بود که اگه تو حالت عادی کارت داشت میگفت: “فلانی بیا پای تخته.” اما اگه خدای ناکرده قصد داشت بزندت میگفت: “فلانی عزیز دلم بفرما پای تخته.”
یه بار که مشقامو ننوشته بودم و یه مقدارم شلوغ کرده بودم این آقا معلمه بهم گفت: “کاظمی عزیز دلم! میشه قدم رنجه بفرمایید و تشریف بیارید پای تخته.”منم که دیدم اوضاع قاراشمیشه ازش پرسیدم:
“آقا اجازه؟ ما میخواستیم با بچه ها برای روز معلم پول رو هم بذاریم و براتون هدیه بخریم. بچه ها گفتن یه دست لیوان بخریم اما من گفتم بذارید از خود آقا بپرسیم. حالا شما چی دوست دارید؟” اونم نه گذاشت، نه برداشت گفت: “حالا که میخواید پول رو هم بذارید؛ سکه بگیرید. الانم اگه میخوای برو بشین فردا ازت درس میپرسم.”
از دست آقا معلم قسر در رفته بودم ولی نگاه عصبانی بچه ها بود که انگار داشت بهم میگفت:
“جانِ جانانمون، شما عزیز دل و عشقِ ما که قدوم میمون و مبارکت رو بالاخره بیرون از کلاس میذاری.”
خلاصه من تا آخر کلاس داشتم فکر میکردم و که جواب بچه ها رو چی بدم ولی به نتیجه ای نرسیدم، آخرم بهشون گفتم:
” گندیه که خودم زدم و کادو هم خودم میارم و میگم همه با هم خریدیم.” بچه ها هم از این که یه معامله ی دو سر سود کردن خوشحال و راضی ما رو ول کردن و رفتن و ماجرا به خوبی و خوشی تموم شد.”
همون موقع گوگل هم ۲۳۷۸۵۴ جواب برای سوال”هدیه روزمعلم چی ببرم؟” پیدا کرده بود و منم برای این که نفهمه از گوگل استفاده کردم جواب اول و دوم رو انتخاب نکردم و صفحه سوم رو باز کردم. از اونجا هم که زیاد وقت نداشتم سریع اولین خط رو خوندم که یه روایت بود و میگفت:
“امیرالمؤمنین علی علیه السلام دهان معلم فرزندشون رو پر از طلا و جواهر کردن.” تا این رو خوندم داد زدم: “یافتم! یافتم!” و همینطور که داشتم دور اتاق میچرخیدم یادم اومد که فقط یه پیرهن با یه شورت مامان دوز تنمه. برای این که ضایع نشم سریع نشستم پای سیستم و بدون این که به روی خودم بیارم خدا رو شکر میکردم که ستر عورت کرده بودم و به پسرم گفتم:
“چیزی نیست، قانون نسبیت رو کشف کردم.” و روایت رو براش گفتم. پسرم هم که برق چشماش داد میزد که خیلی خودشو کنترل میکنه که پا نشه و داد بزنه: “یافتم یافتم.” یا شایدم ستر عورت نکرده بود، گفت: خب پس بابا یه مقدار پول بده تا یه سکه طلا برا معلممون بخرم.
اونجا بود که فهمیدم باز گند بالا آوردم و گفتم: “نه عزیزم صبر کن تا برات ادامه خاطرهم رو بگم. من اون شب با کلی قرض و قوله و شکستن قلکم حتی یک پنجم پول یه ربع سکه رو هم پیدا نکردم. واسه همین فهمیدم این روایت منظورش اینه که هدیه به معلم بابد دهن پر کن باشه. پس یه کارتون گاز برداشتم و توش یه کارتون لباسشویی گذاشتم تو اون یه کارتون ماشین ظرفشویی و همین طور تا آخریش از این جعبه کوچیکا که توش حلقه یا سکه میذارن و توی اون یه سکه ۲۵ تومنی گزاشتم و دادم به معلم.
اونم با امیدِ زیاد جعبه ها رو یکی یکی باز کرد و آخرش که سکه ۲۵ تومنی رو دید گفت: “شما عشقا همتون عزیزا و دلبرا و نفسای من هستید. من ازتون خواهش میکنم قدم رنجه بفرمایید و تشریف مبارکتون رو بیارید پای تخته.
” خلاصه اون روز هم کتک ازمعلم کتک خوردم و هم از بچه ها و هم آخر سال دسته جمعی با بقیه بچه ها ادن درس رو افتادم. اونجا بود که فهمیدم هیچی مثل درس خوندن و نظم تو کلاس نمیتونه هدیه روز معلم باشه! اون روایتم برا پولداراست، توهم برا روز معلم همین ادب و احترامو هدیه کن خیلی بهتره.
بیچاره ما معلما …