داستانی نه چندان دور از یک شروع و پایان
روباهی که صدایش را بست…
۰:۲۱ ق٫ظ ۱۳-۰۱-۱۴۰۲
در زمانهای نه چندان دور، وقتی هنوز آبها سر بالا رفته و قورباغهها در ابوعطاخوانی، دستی بر آتش داشتند، روباهی بود که آواز دشتی میخواند. علت دشتی خواندن روباه نیز جغرافیای زیستی او بود و با قرار دادن روباهی دشتیخوان در مکانی دیگر، جیک روباه در نیامد و مُرد.
روباه قصه ما بر خوانش دقیق تحریرها و یاهاهاها های مناسب، وسواس به خرج میداد و دقیقاً راس ساعت ۱۲ شب، زیر آواز میزد و حیوانات دیگر را آزار میداد. انسانهای اطراف نیز دقیقاً در همین ساعت، صدای آواز روباه دشتیخوان ما را میشنیدند.
چون داستان ما در زمانهای نه چندان دور هست، گذشت و گذشت تا رسید به زمان حال، یعنی الان، دقیقاً الان و صد البته با کمی اینطرف و آنطرف ساعتها (متاسفانه هنوز مشکل ساعت قدیم و جدید حل نشده و با این حجم از دقت صحبت کردن، دروغگو نشویم یه وقت!)، روباه تصمیم گرفت که دیگر نخواند. تمام حیوانات جنگل از این تصمیم، تعجبشان برانگیخته شد و برانگیختگیشان متعجب، چرا که روباه قصه ما، دفتر و دستکی برای خود به راه انداخته بود و نخواندنش، آن هم در این شرایط، غیرمنطقی بهنظر میآمد. روباه که تصمیم خود را به طور قطعی گرفته بود و به لاشخور نیشخند میزد (درست است که با هم یک مدت داداشی بودند و تعصب همدیگر را میکشیدند، اما گاو قصه ما دیگر به لاشخوره شیر نداد و روباه هم در کاسه لاشخور گذاشت و زارپ!!!)، بر روی بلندی بیشه رفت و با صدای بلند گفت: «ای حیوانات عزیز، ای اوسکول، ای اوسکول ۲، ای اوسکول ۳ … ای بابا، یه مشت اوسکول دور و بر خودم جمع کردم. بگذریم، ای حیوانات عزیزم، ممکن است تصمیم گرفته باشم شما را از صدای خوبم محروم بکنم، اما با قدرت تمام، به وظیفه اصلی خود یعنی ارائه تصویر به همراه صدای خود، ادامه خواهم داد. نگران نباشید.»
گفتنیست که روباه قصه ما، زمانی میان حال و گذشته نه چندان دور، با تکنولوژی تلویزیون آشنا شده بود و به صورت ترکیبی -یعنی تصویر و صدا با هم و جدا از هم- برنامههای مفرح ارائه میداد و برای این کار، دوزار پول نمیگرفت؛ باریکلا به روباه قصه ما.
بعد از سخنرانی روباه، حیوانات سری تکان دادند و بدون حرف اضافه، به پای تلویزیون رفتند تا از دشتیخوانی روباه و ابوعطاخوانی قورباغهها بهرهمند بشوند. اسم اختصاری برنامه روباه، BBC بود. (Beshin Bebin Chi mighoyam)
انسانهای اطراف نیز از جیغ و ویغ اضافه، راحت شدند و به کارهای روزمره خود پرداختند.
پس از این داستان، ما باید یاد بگیریم که اگر در آواز، دشتی بخوانیم، میتوانیم شبکهای راه بیاندازیم و از قورباغههای ابوعطاخوان، دعوت به عمل بیاوریم.
ثبت ديدگاه