وقتی «جیران» خرید اینترنتی میکند
سلیقه کجایی؟ دقیقا کجایی؟
۱۰:۰۰ ق٫ظ ۰۴-۱۰-۱۴۰۳
چهارشنبه سیاُم جمادی الثانی ۱۲۶۹، شب سال نو میلادی
از دست خیاطباشیها بس که قبا بردند و آوردند بلکه پسند کنیم، ذله شدیم. اما لباس مجلسی در شأن «جیران» زن پنجم عقدی «ناصرالدین شاه» که کور شود الهی چشم هووها، حسودان و قوم شوهرش نیافتیم. قرار بود با شویمان «ناصی» برویم فغانس، البسه نو بگیریم و کاج از برای کریسمس. جارچینیوزها اعلام کردند امسال هم در شب سال نوی میلادی در برخی بلادهای اروپایی که فغانس نیز از جمله آنهاست، بعضی رعیت جُعلق که قدر عافیت نمیدانند و دست چپ از راست نمیشناسند، آشوب کردهاند.
ما هرچه به «ناصی»جان اصرار کردیم که: «آقایی! شاه من! الهی که «جیران» نیم ساعتی یکبار تصدقت شود. چیزی نمیشود، بیا برویم.» گوش مبارکشان بدهکار نبود. میگفت: «رعیت پدر سوخته اروپایی آب و یونجهاش زیاد شده و جفتک پرانده. شب عیدی مایملک عمومی و حدود هزار اُتول آتش زدهاند الدنگها. در این اوضاع تویِ ضعیفه را کجا برم عجقم!؟» البته میدانیم اینها بهانه بود. بچه ننه کارت بانکیاش هنوز دست مادرش مهدعلیاست. مشاورِ پیش از ازدواج گفته بود که خُلقش اینگونه است. اما خوب ما هم که از پشت کوه نیامدهایم و عمری کارت گرفتنهای مادرمان از پدرمان را نظاره کردهایم. از بریم که چه کنیم تا آن شود که خواهیم. پیامکی مرسول نمودیم به گوشی ناصرالدین. مقداری غش و ضعف نمودیم برایش و چند دوری، دور تاب سیبیلش گشتیم. آخر سَر هم شماره ویکارت آن کارتی که شمارهاش حفظیم و رمز دومش روی گوشی خودمان میآید را جویا شدیم. الهی قربان تار تار سیبیل مردانهشان شوم، به طرفه العینی شماره فرستادند و فرمان دادند: «فقط مامانم نفهمه من بهت دادم.»
جهت یافتن رختی مناسب، وارد تیمچهی مجازی خیاطباشیها شدیم تا بلکه لباسی چشممان را بگیرد. درجا کت و شلواری چشممان را گرفت. کتی دو رنگ که قسمت راستش قهوهای ساده بود و قسمت چپش سفید با خالهای ریز و درشت قهوهای. شلوارش نیز سفید خالدار. مخلص کلام، پوست گاو بود. به نظرمان آمد خوب چیزی است برای فریب شکار. تصمیم گرفتیم آن را به عنوان لباس شکارِ گاو، ابتیاع کنیم تا با شکارِ گاوی خودمان را عزیزتر کنیم به دلِ ناصرالدین شاه. مبادا کسی جز دردانه ما، ولیعهد بعدی قاجار شود. لباس به نظر اندکی آبرو برک میآمد. رعیت فرنگ ندیده گاو را نشان نفهمی میداند و آدمی را هرچه نفهمتر، گاوتر و هرچه گاوتر، نفهمتر به حساب آرد. عقل عوام الناسِ دور و برمان نیز به چشمشان است و نمیدانند از چه مقصود «فروغ السلطنه» لباسِ نقشِ گاوی، نوبر کرده. پس منصرف شده، سراغ غرفههای دیگر رفتیم. تا شب، سَر همایونیمان در گوشی فرو رفته بود اما لباسی درخور نیافتیم. برای اینکه خریدی کرده تا صدای پیامک تراکنشش، مهدعلیا را آتش زند انشاءالله، یک جفت جوراب ساق بلند بابانوئلدارِ صد تومانی، یک بسته خط چشم ۱۲ رنگ یک ملیون تومانی و قس الی هذا که سر جمع شد ده ملیون تومان ناقابل، خریدیم. امروز دومین روز است که سرمه انتظار به چشم میکشیم و گوش تیز کردهایم به شنیدن زنگ در کاخ، تا خریدها به دستمان برسند.
ثبت ديدگاه